آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Saturday, June 21, 2008

ناخودآگاه

يكشنبه26 خرداد 86
نوشته بر لوح وجود، خویشتن خویش، تا ابد، ابدی است.یک موقع فکر نکنید من از این افاضات می‌فرمایم. من جامعه‌شناس کمی‌گرای متمرکز بر مسائل اجتماعی و شهری کجا و سخنان کلی فیلسوف‌مآبانه کجا! گفتم شاید کتره‌ای است در رفته بدون این که خودم بخواهم. گفتن این جمله اصلاً آگاهانه نبود، از ناخودآگاهم جستی زد و بیرون پرید
دم دمای صبح بود که هنوز تلالوی خورشید آسمان را تسخیر نکرده بود. تسخیر که نه، هنوز ستیغ کوه را به چنگ نگرفته بود. در خواب بودم و لحظه بیدارشدنم فرارسیده بود. همان لحظه که خواستم از خواب بیدار شوم، این جمله در ذهنم نقش بست و بعد دو سه بار زیر لب تکرار کردم تا فراموشم نشود
بعد کمی ذهنم را مشغول کرد. اصلا این جمله چیست و چرا به ذهنم خطور کرد؟ من که این روزها نه متن فلسفی می‌خواندم و نه به این مقوله‌ها می‌اندیشیدم. درگیری‌ام امور دیگری است. شب نیز به آن نمی‌اندیشیدم. به نظرم این جمله از ناخودآگاهم به خودآگاهم آمده است. بخش عمده‌ای از وجود ما در ناخودآگاهمان نهفته است و سیر می‌کند و ما که درگیر و اسیر فعالیت‌های روزانه و روزمرگی‌مان هستیم، فرصتی را مهیا نمی‌کنیم و یا نمی‌توانیم مهیا کنیم که به منصه ظهور برسد. شاید همانی باشد که حافظ می‌فرماید
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان در غوغاست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home