آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Friday, June 18, 2004

رهروي حقيقت

امروز، يادآور مرگ شريعتي است. چه مي‌گويم امروز يادآور حيات شريعتي است، كه او همچنان زنده است و در ميان ما عمر مي‌گذراند و با بخشي از جوانان سخن مي‌گويد و دست در ساختن آنان دارد. او روزگاري يكه تاز عرصه‌ي روشنكري ديني بود و آرا و نظراتي را درانداخت كه، سخنان ديگران رنگ ‌باخت. هنوز نيز چنين است و شريعتي همچنان عرصه را بر آن كوته‌فكران تنگ كرده است. اما نكته‌ي مهم اين جاست كه شريعتي خود يك حركت بود. يك رهرو بود كه هيچگاه سكون نمي‌گرفت. او بارها به اين سخن سهرودي اشاره كرده بود كه گر راه روي راه بري. از اين رو هميشه در راه بود. او پي آواز حقيقت بود. اما امروزه ما به جاي آن كه همچون او گام در راه بگذاريم و از آموزه‌هاي او براي اين منظور استفاده كنيم، در گوشه‌اي از راه چادري برپاكرده‌ايم و فرشي و سفره‌اي انداخته‌ايم و شريعتي را به نهادي تبديل كرده‌ايم كه مي‌توان به او پرداخت و از او داد سخن گفت. البته بايد بر سخنان او شرح نوشت و آن‌ها را نقادي كرد. اما فراموش نكنيم شريعتي يك رهرو حقيقت بود. او خود يكي از آفت‌ها را سكون جنبش مي‌دانست. آن جا كه از تبديل شدن نهضت و جنبش به نهاد و سازمان سخن مي‌گفت همين منظور را داشت. تبديل كردن شريعتي به يك نهاد بزرگترين جفا به اوست كه شايد از سوي دوستدارانش شكل مي‌گيرد. بايد از او رهروي حقيقت را آموخت و در راه بود. آنگاه راه خود بنماياند چون رفتن را و در اين رفتن شدن را نيز خواهيم يافت. بايد موج بود و آرام نگرفت. بايد بدانيم كه نمي‌دانيم و براي دانستن لحظه‌ها را نيز غنيمت شماريم. هي! گوش كنيد! بانگ جرسي مي‌آيد. كار ما شايد اين است كه پي آواز حقيقت برويم؛ آنچه شريعتي در سه كلمه خلاصه كرده بود: عرفان، برابري و آزادي

0 Comments:

Post a Comment

<< Home