عرفان و ولايت فقيه
چهارشنبه 28 بهمن 1383
قبلا از كتاب آجوداني كه عنوان مشروطهي ايراني دارد، مطالبي نقل كردم و گفتم اين كتاب را حتما بخوانيد. در اين كتاب اطلاعات بسياري نهفته است و وي به منابع بسيار زيادي رجوع كرده است. كتابي از اين دست كمتر ميتوان يافت و خواند. نكتهي مهم در اين كتاب اين است كه آجوداني تلاش كرده است با يك بررسي تاريخي بگويد آن چه به عنوان «ولايت» در عرفان مطرح است و نيز آن جه تحت عنوان «فر» در حكمت خسرواني مطرح بود، وارد شيعه شده است و از آن جا به صورت ولايت فقيه بازتوليد شده است. اما اين مدعاي ايشان چفت و بست نهايي نيافته است و حلقههاي مفقودهي بسياري دارد؛ چرا كه آن چه به عنوان «ولايت» در عرفان مطرح است با آن چه به عنوان «ولايت فقيه» مطرح شده است، تفاوتهاي بسيار زيادي از يكديگر دارند. از سوي ديگر تاريخ شيعه نيز نشان ميدهد كه ولايت فقيه آن هم به معنايي كه در اين سي چهل سال مخصوصا از نوعي كه در اين بيست سال بالاخص از سال 66 به اين سو از آن افاده ميشود، به هيچ وجه مورد قبول فقهاي شيعه نبوده است. گفته ميشود شيخ انصاري كه از او به عنوان خاتم الفقها ياد ميشود، بيست و چهار دليل در رد ولايت فقيه آورده است. دكتر حائري كه چند سال پيش فوت كردند و استاد فلسفهي اسلامي در دانشگاههاي امريكا بودند و داراي درجهي اجتهاد نيز بودند در كتاب خود با عنوان حكمت و حكومت به تفصيل دربارهي ولايت فقيه بحث كرده و آن را از ابداعات دورهي متأخر برخي از فقهاي شيعه دانسته است. ميدانيد كه بسياري از مجتهدان كنوني نيز اين تز را قبول ندارند و آن را مبناي رفتاري خود قرار نميدهد؛ از جمله آيت الله سيستاني و برخي از مجتهدان قم
در عرفان ما با ولايت دروني مواجهيم كه البته هيچگاه از سوي آن كسي كه در موردش اين اعتقاد وجود دارد كه وي داراي ولايت است، بيان نميشود. اين ولايت يك رابطهي دروني و براي طي مراحل سلوك است. «ولي» نيز هيچگاه نميگويد كه من بر تو ولايت دارم. تو تا هر جايي كه كشيدي ميتواني به ولايت او پايبند باشي و از دستوراتش پيروي كني. او هم براي تو هيچ اجباري فراهم نميكند. مانند ماجراي خضر پيمبر و موسي. موسي، خضر را به عنوان «ولي» خود برميگزيند چون عبد صالح خدا بود. اما از جايي به بعد موسي نميكشد. پس از آن، موسي به راه خود ميرود و خضر به راه خود. خضر چوبي را برنميدارد و توي سر موسي نميزند كه چون در ابتدا ولايت مرا پذيرفتي پس هر چه ميگويم بايد اطاعت كني و تا انتها هم مجبوري كه مرا بپذيري
حضرت آجوداني با آن چه نوشته فهم ما را از عرفان معوج ميكند. اين بخشها را بايد با دقت بيشتري خواند
در عرفان ما با ولايت دروني مواجهيم كه البته هيچگاه از سوي آن كسي كه در موردش اين اعتقاد وجود دارد كه وي داراي ولايت است، بيان نميشود. اين ولايت يك رابطهي دروني و براي طي مراحل سلوك است. «ولي» نيز هيچگاه نميگويد كه من بر تو ولايت دارم. تو تا هر جايي كه كشيدي ميتواني به ولايت او پايبند باشي و از دستوراتش پيروي كني. او هم براي تو هيچ اجباري فراهم نميكند. مانند ماجراي خضر پيمبر و موسي. موسي، خضر را به عنوان «ولي» خود برميگزيند چون عبد صالح خدا بود. اما از جايي به بعد موسي نميكشد. پس از آن، موسي به راه خود ميرود و خضر به راه خود. خضر چوبي را برنميدارد و توي سر موسي نميزند كه چون در ابتدا ولايت مرا پذيرفتي پس هر چه ميگويم بايد اطاعت كني و تا انتها هم مجبوري كه مرا بپذيري
حضرت آجوداني با آن چه نوشته فهم ما را از عرفان معوج ميكند. اين بخشها را بايد با دقت بيشتري خواند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home