آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Thursday, July 10, 2008

مسأله‌اي از دو هزار سال پيش

پنجشنبه 20 تيرماه 1387
بند زیر را از مقدمه‌ی برزوی حکیم بر کلیه و دمنه آورده‌ام. برزو که در عهد ساسانی می‌زیست،کلیله و دمنه را از هندی به پهلوی درآورد. اما فقط ترجمه‌ای ساده نکرد. بلکه تألیف و ترجمه را در هم آمیخت. با این حال، مقدمه‌ی این کتاب تصویری از فضای اجتماعی دو هزار سال پیش ایران است. جای پرسش است که این تصویر امروزه تا چه حد تغییر کرده است؟ و سمت و سوی تغییر چگونه است؟ تا چه حد مسألة کنونی ما با دو هزار سال پیش یکسان است و تفاوتی در آن دیده نمی‌شود؟ شما را به خواندن این چند سطر دعوت می‌کنم
از فراق دنیا و هجر دوستان و جدایی از نزدیکان و عزیزان بایستی که ساعتی نیاسودی؛ و روزگار همه به آن به سر بردی که تدبیر کردی که آن ساعت بر وی آسان‌تر گذشتی مگر آن مرگ عین زندگانی گشتی، که این دنیای غدار مکار صحبت نیرزد؛ و اگر صد عمر به شمردن عیبهای او به سر بریم، هنوز صد چندان دیگر مانده باشد؛ خاصه در این روزگارِِ پیر و فرتوت گشته و در این زمانه‌یِ تیره و بی‌نور شده، که هر چند پادشاه را حق تعالی به فرخندگی و سعادت و پیش‌بینی و حصافت و بزرگ‌دلی و همت و صدق و امانت و عدل و سیاست و نهاد مهربانی و شفقت بیاراسته است، و به دوست‌داری دانایان و آسان‌کاری با بزرگان و سخت‌کاری با ستمکاران و انصاف با رعیت و داد دادن مظلومان و فریاد رسیدن فریاد خواهان مخصوص کرده است، زمانه هیچ روی به صلاح ندارد
راستی از میان خلق رمیده، دلها به دروغ آرمیده؛ نیکان خوار و ذلیل شده، بازار بَدان تیز گشته،‌ زشتکاری بر مدران می‌خندد، صلاح و رشد بر خود می‌گرید. آب دریای عدل به زمی فرو شده، درفش ستمکاری به عیوق بر رفته، جریده‌ی دانش در نوشته، عروس معرفت از جلوه بازمانده، دون‌همتی آشکارا شده، کرم و جود ناپیدا گشته، پیمانهای دوستان از دست شده، خلق از حسد و بغض سرمست گشته، تاج اکرام از سر نیکان برگرفته و بر سر ناپاکان نهاده، درِ وفا بسته، در غدرِ گشاده، شاخ راستی پژمرده و بی‌برگشته، نهال دروغ تازه و تر گشته، حاکم دست راستکاری در آستین کشیده، اصحاب فرمان دست جور دراز کرده، اژدهای آز و نیاز دهان بازکرده، بَدان را ناپاکی بدان آورده که با آسمان برابری جویند، نیکان را عجز در زاویه بنشانده، بر صلاح می‌مویند، آبگینه‌ی مروت به سنگ بخل شکسته. این زمانه‌ی پر مکر و دستان، دستان شادی می‌زند که علَم خیر چگونه نگوسار کردم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home