آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Saturday, June 26, 2004

حادثه‌ي زاهدان فراتر از يك تصادف ساده

واقعا ملت بدبختي هستيم. اگر خيلي عقب نرويم و فقط از ماجراي بم به اين سو را بنگريم، چقدر بلا و حادثه بر سرمان ريخته است. هر چند وقت يك بار جمعي از هموطنانمان به كام مرگي دلخراش كشيده مي‌شوند و داغي سخت بر دل خانواده‌ها و تأثيري شديد براي همه به دنبال مي‌آورد. بين زلزله‌ي بم تا بلده شش ماه فاصله بود. در اين شش ماه چند حادثه‌ي عجيب و غريب در جاده‌هامان اتفاق افتاد؟ و بعد نيشابور و حالا حادثه‌ي جاده‌ي زاهدان كه در يك تصادف بيش از هفتاد تن كشته شدند. ديگر مرگ برايمان بي‌ارزش شده است. چه مي‌گويم، زندگي برايمان بي‌ارزش شده است. خيلي‌ها از جمله حاكمان دوست دارند اين حوادث را فقط حادثه بنامند و به دنبال مقصر آن‌ها بگردند و بعد اعلام كنند كه مثلا راننده‌ي كاميون سرعت زياد داشت و يا خواب بود و يا ترمزش خالي كرد كه اگر چنين نمي‌شد اين حادثه اتفاق نمي‌افتاد. براي هر حادثه‌اي علل قريب آن را مي‌كاوند و ذهن‌ها را از علل ديگري كه به نظرم بسيار مهمتر است دور مي‌كنند
پرسشم اين جاست كه چرا اين حوادث در ديگر نقاط دنيا كمتر اتفاق مي‌افتد؟ چرا وقتي تلويزيون‌هاي خارجي را مي‌بينيم، هر وقت از ايران ياد مي‌شود، با يك مصيبت و فلاكت و يا بحثي تروريستي ياد مي‌كنند؟ چرا آن راننده سرعتش زياد بود كه چنين اتفاقي بيافتند؟ براي همين است كه بايد در پس اين حوادث كوچك و جزئي به تحليلي عميق‌تر دست يابيم
من فكر مي‌كنم، بي‌ارزشي زندگي، رواج بي‌حرمتي به آدمي، بي‌مسؤوليتي در قبال زندگي ديگران، تيره و تار بودن آينده‌ي زندگي و نامشخص بودن فرداي حضورمان در اين عالم خاكي، خستگي مفرط از زندگي فعلي، دويدن و تلاش بسيار با كسب كمترين اهداف كه ناشي از وجود فاصله‌ي شديد طبقاتي و برخوردار‌ي‌هاي جمعي كوچك از مواهبي كثير آن هم نه با تلاش و كوششان كه با رانت‌خواري و وصل‌شدن به كانون‌هاي قدرت ـ كه اين‌ها در وجدان جمعي‌مان نيز حضوري فعال دارند و همچون خوره بر وجودمان افتاده است ـ‌ از جمله عواملي است كه نگاه ما را نسبت به مرگ و زندگي علي‌السويه كرده است. برايمان مرگ امري دم‌دستي و پيش‌پا افتاده و ناچيز شمرده مي‌شود؛ بالاخص مرگ ديگران. برايمان زندگي، تلاشي بيهوده و سگ‌دويي بي‌نتيجه مي‌نمايد. برايمان انسان،‌ موجودي زيان‌كار و غير قابل احترام شده است. برايمان منافع شخصي، لحظه‌اي و آني چنان بزرگ شده است كه سايه‌ي سنگينش را بر روي منافع بلند مدت و جمعي انداخته است. فكر مي‌كنيد اين همه بيهوده شكل گرفته است؟‌ درست است كه بخشي از آن امري تاريخي است و به شخصيت پايه‌ي ما ايرانيان بازمي‌گردد، ولي شرايط اجتماعي تشديد و يا تحديد كننده‌ي آن هستند و در اين ميان عنصر سياسي نقشي فعال بازي مي‌كند. در اين دو سه دهه‌ي اخير شرايط اجتماعي چنان بوده است كه هر روز بر اين روند موجي افزوده است. بي‌احترامي به آدمي هنجار ديار ما شده است. آن گاه شما انتظار داريد من راننده در هنگام رانندگي به اين نيز بيانديشم كه اگر حواسم جمع نباشد، ممكن است حادثه بيافرينم و جمعي را به كام مرگ بكشانم. من به چيزي كه نمي‌توانم بيانديشم همين است. چون آموخته‌ام، آن هم در عمل، كه آدمي بي‌حرمت‌ترين موجود اين سرزمين است. از سوي ديگر نه وضعيت حالم و نه آينده‌ام مرا به دنبال خود نمي‌كشاند. هم كشش نيست و هم دافعه هست. در اين ميان من به همه چيز بي‌توجه مي‌شوم. آخر توجه و حساسيت، شرايط مساعد اجتماعي مي‌خواهد كه من ندارم. شما از من چه مي‌خواهيد؟

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Great article and very interesting blog :)

------------------------------------------
Free Poker Money - Sign up $50 bankroll

7:18 PM  

Post a Comment

<< Home