آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Sunday, September 12, 2004

لیزر شو و لمپن ها

دوشنبه 23 شهریور

دیشب افتتاحیه ی جشنواره ی عروسکی در محوطه ی تئاتر شهر برگزار شد. من هم که خبر را در شرق خوانده بودم، پسرم را بردم تا از این برنامه لذت ببرد. اواخر برنامه اعلام شد که نمایش لیزر شو پس از اذان مغرب و عشا برگزار می شود. ما هم ماندیم. این نمایش برای من هم جالب بود. بازی نور و دود به همراه موسیقی زیبا، بسیار جذاب و چشم نواز می نمود و روان را به آرامش و خارج شدن از زمختی های اطرافت دعوت می کرد. بلندای آسمان را به یک متری بالای سر می آورد و تو گویی ابرها برایت نمایش اجرا می کنند. هارمونی ایجاد شده از دود و نور و موسیقی، چشم و ذهن را به تسخیر خود در می آورد و تو را در زیبایی که چیزی جز این هارمونی نیست غرق می کرد. پسرم که بر دوشم نشسته بود تا بهتر ببیند دو بار با هیجان گفت: چقدر معرکه است پسر! اما از آن جا همه چیز درست تنظیم نشده بود در ابتدا موسیقی آن برای دقایقی بدون نور و دود پخش شد و جوانی که مشخص بود یکی دو تخته کم دارد شروع به رقصیدن کرد، رقص که نه خود را تکان می داد. کسانی هم که دور او بودند دست می زدند و او را تشویق به ادامه تکان ها. به نظر می رسید با شروع این برنامه حرکات آن جوان چندان مورد استقبال قرار نگیرد و همگان در سکوت به نمایش لیزر شو توجه کنند. جالب آن که با گذشت نیم ساعت از برنامه، آن جوان همچنان خود را تکان می داد و بر جمعیت تماشاچی وی افزوده می شد. به طوری که حدود یک سوم افراد حاضر مخصوصا آن هایی که جلوی پرده ی لیزر شو ایستاده بودند حلقه ای ایجاد کرده بودند و آن جوان را در میان گرفته و برایش کف می زدند و نه فقط به نمایش لیزر شو بی توجه بودند، بلکه فضا را نیز به هم ریخته بودند. بعد هم که حراست آمد و آن جوان را به کناری کشید غوغایی به پا شد و شعار که ولش کن ولش کن. عمده ی کسانی که به نمایش توجه می کردند خانواده ها و یا افرادی بودند که با هدف تماشای افتتاحیه ی جشنواره به پارک آمده بودند ولی عمده ی آن هایی که دور آن جوان جمع شده بودند جوانان بی هدفی می نمودند که گذری به این پارک و ازدحام در آن جذب شده بودند و به جای بهره گیری از برنامه هنری تدارک دیده شده، جذب حرکات جوان دیگری شده بودند و در حال تغییر فضا به سود خود بودند
شرح ماجرا به درازا کشید. می خواهم بگویم به نظر می رسد ما توان چندانی برای لذت بردن از زیبایی های هنری را نداریم. اصلا برای این امور آموزش اجتماعی نمی بینیم. اما تا دلتان بخواهد از مسخره بازی لذت می بریم. ما آدمیانی رشد نایافته ایم و یا ناقص رشد یافته ایم. همین نقص اجتماعی موجب می شود که مسخره بازی های تلویزیون بیشتر از برخی از فیلم ها و برنامه هایی که جاذبه ی هنری بیشتری دارد برایمان جالب تر باشد و بیشتر جذب آن ها می شویم. به عبارتی دیگر فضای اجتماعی ما یک فضای لمپنی است. از این رو وقتی در این فضای عمومی نیز برنامه ای هنری اجرا شود لمپنیسم بر آن غلبه پیدا می کند و جای خود را در گوشه ای از آن باز می کند. برای جامعه ی ما این نیز کاملا طبیعی است. مگر ما غیر از این تربیتی دیگر یافته ایم. ما آموزش دیده ایم که هیچ چیز در جای خود نباشد. ما آموزش دیده ایم همه چیز را به تمسخر بگیریم. ما در این دو سه دهه در سطح عوام نگه داشته شده ایم و نتوانسته ایم پله های گذر از عوامیت را پشت سر بگذاریم. شعور اجتماعی و درک هنری مان مخصوصا در این پانزده سال اخیر نه فقط در جا زده، به نظر می رسد پس رفت هم کرده باشد
به هر روی شما هم اگر فرصتی داشتید از این نمایش دیدن کنید. ظاهر تا پایان جشنواره هر شب برگزار می شود. امیدوارم اسیر لمپن ها نشوید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home