دوشنبه 13 مهر اپیزود اول / روز شنبه در محل روزنامه جمهوریت به گرد هم آمدیم تا نشست خداحافظی برگزار کنیم.الپر هم گزارش مفصلی دارد. جمهوریت عملا به پایان کار خود رسید.به عبارتی دیگر آن را به پایان کار خود رساندند. جمهوریت تعطیل شد و اجازه ی انتشار ندارد. گفته اند اگر بخواهد منتشر شود، قطعا توقیف و در نهایت لغو امتیاز می شود. دوازده شماره ی جمهوریت برایشان کافی بود تا دریابند که سازی که نواخته می شود، نی لبکی است که از خاک گلوی آزاداندیشان ساخته شده و نوای آگاهی سرمی دهد. پس جمهوریت نباید منتشر شود. یکی از دوستان به ظرافت گفت: پایان روزنامه ی جمهوریت نمادی از پایان جمهوریت در این کشور. نمادی از ناتوانی حاکمان در پذیرش خواست جمهور یعنی مردم و نمادی از سردرگمی جمهور
اپیزود دوم / احتمالا در طول یک روزی که سفر دورن شهری دارید، مخصوصا در تهران، چندین بار صحنه های درگیری رانندگان را با یکدیگر می بینید. به ندرت می توان یافت که در صورت تصادف کوچکی و یا عدم رعایت حق تقدمی کار به فحش و ناسزاگویی و گاه به یقه گرفتن و زد و خورد نیانجامد. بعد کسان دیگری که از بیرون نظاره گر هستند مداخله می کنند و از آن ها می خواهند که آقا حالا که طوری نشده بگذرید و یا خبر کنید پلیس بیاید و یا اینکه خودتان با هم کنار بیایید. انگار در وهله ی اول آن ها خودشان ناتوان از اندیشیدن و یافتن راه حل عقلانی بدون درگیری و ناسزاگویی هستند. همان افرادی که در بیرون ماجزا هستند وقتی خودشان یکی از طرف های دعوا شود به احتمال زیاد همین کار را می کند و کارش به دعوا می کشد. این وضعیت برایم نمادی شده است از فقدان عقلانیت در این خراب شده و سلطه و اقتدار هیجان و احساس بر وجود ما. ما عمده ی تصمیم های مان مخصوصا اگر در موقعیت های سخت و موقعیت هایی باشیم که باید زود تصمیم بگیریم احساسی و هیجانی است و ناتوان از تصمیم های عقلانی هستیم. آنگاه که آن رفتارمان می نگریم گویی عقل مدت هاست که از میانمان رخت بربسته است و کنش های عقلانی ناسازگار با شرایط وجودیمان شده است. بی عقلی و کنش های معطوف به ارزش و احساس در ما موج می زند. عقل و خردورزی گمشده ی تاریخی مان شده است
اپیزود سوم / مدتی است روزهای یکشنبه را بیرون از تهران هستم و موقع برگشت، هنگام غروب به میدان آزادی می رسم. تا قبل از این تقریبا مشکلی نیست. ماشین به راحتی طول اتوبان را طی می کند و به میدان آزادی می رسد. اما از همین جا مشکل آغاز می شود. به محض رسیدن به میدان آزادی، با ترافیکی مواجه می شویم که گاهی کلاف سر در گم است و تنها انرژی و آرامش اعصاب و روان فرد را می ستاند. این وضعیت برایم نمادی شده است از اینکه در این کشور هر گاه به آزادی می رسیم، بندهامان بیشتر می شود. هرگاه به آزادی می رسیم، ناتوان از حرکتمان می کنند. هر گاه به آزادی می رسیم، چنان عرصه بر ما (ملت) تنگ می شود که ثمرش خستگی، یأس و ناتوانی برای حرکت های بعدی است. وقتی به آزادی می رسیم، بدون اینکه آزادی را تجربه کنیم، چنان در حواشی امور غرقمان می کنند که اصلا به آزادی نمی اندیشیم و گاه از آزادی گریزان می شویم و تنها حسرتی برایمان باقی می ماند و فریادی: ای آزادی |
1 Comments:
Great article and very interesting blog :)
------------------------------------------
Free Poker Money - Sign up $50 bankroll
Post a Comment
<< Home