ماندن در صف مردگان
دوشنبه 24 اسفند 1383
شرق ديروز مقالهاي بلند و نفسگير از دوست خوشذوقم شاهرخ تندور صالح چاپ كرده بود كه اين نوشتن از او برميآمد. بايد يكسره ميخواندي؛ بدون توقفي. او در نقد ادبيات داستاني آورده بود ادبيات ما با ادبياتي كه ميتواند باشد فاصلهاي نجومي يافته است و در تشريح آن به در مرگماندگي ادبيات ما اشاره كره بود. بخشهايي از مقاله را در زير آوردهام؛ چون اين ايده و نقد را بايد فقط از قلم او خواند
ادبيات ناب نيز فرصت فهم، كشف و تماشاي جلوه هاي زندگي است و فرصت ستايش سربلندترين قله زندگي، يعني انسان، و عميقترين اقيانوس زندگي، يعني انسان، و شكنندهترين بلور ترد خيال و تماشا يعني انسان ... موضوع ادبيات نو مدرنگراي امروزين ما اما بندبازي بر لبه تيغ تيز واقعيتها است، بي هيچ شناختي از مختصات جهاني كه در درون هر كدام از ما نفس حبس كرده و جهاني كه در برون از ما حلقوممان را ميفشرد و نفسمان را بريده است ... ادبيات بيرون جهيدن از صف مردگان است. اين را آلبر كامو گفته است ... تأمل بر مرگ و سرابخانه زندگي تأملي عميق و گسترده براي بيرون جهيدن از صف مردگان است ... [اما] در درون ما تصويرهاي زندگي معمولا در قاب مرگ مفاهيم خود را مييابند. اين را ميتوان از رفتارهاي فردي و قومي ما با مردگان ديد. وقتي كسي ميميرد تمامي فضيلتهاي نداشته و داشته انسانياش در ذهن ما شكوفا ميشود. به راحتي در حجرهاي از حجرههاي تاريخمان جا خوش ميكند و به جاودانگي ميپيوندد و به شوكت و عزتي وصفناپذير نائل ميآيد و هيچ پرسشگري فرصت پرسش از چيستي بودن او را به خود نميدهد و يا براي خود و ديگري قائل نميشود. پس عزيزترين داشتهها و پشتوانههاي ما قافله پيوستگان به وادي خاموش مرگ است: سكون و سكوت. ... ادبياتي كه بلعيده شدن زندگي نسلهايي از تاريخ خود را در كمينگاههاي اين چنين مرگي نميشناسد و ميل و رغبتي نيز به پرداختن به آن و عبور دادن ذهن عمومي از خم و چمهاي آن ندارد، پشيزي نميارزد ... ما مصرف كنندگان شماره يك مرگ بودهايم و هستيم ... من نويسندة اين قلمرو، روايتگر رفتگان با زلزلهها است و وامانده در پسلرزهها است، و مرورنامه ستايش زندگان سربرآورده از آوار هولناك نيست، پس زنده نيست و ستايشگر مرگ است... ذهن و زبان ادبيات امروز ما ذهن و زباني چلشتهخور و عاريتي و حاشيهنشين است، چون با انسان و زندگياش و ستايش او در برخاستنهاي متمادياش پس از زمينخوردنها و باز برخاستنها در حجرههاي حقارت و حسرت و تنفر تاريخ ما تأملي دروني شده و پررنگ ندارد. ادبيات ما مقهور افسون ... است و حقيقتي كه در بطن سودايياش نفس ميكشد بي هيچ حس معتبري از ستايش ذات جست و جو ... مگر ادبيات ناب پيامي آشنا ندارد: بيرون زدن از صف مردگان براي درك فرصت ستايش انسان
ادبيات ناب نيز فرصت فهم، كشف و تماشاي جلوه هاي زندگي است و فرصت ستايش سربلندترين قله زندگي، يعني انسان، و عميقترين اقيانوس زندگي، يعني انسان، و شكنندهترين بلور ترد خيال و تماشا يعني انسان ... موضوع ادبيات نو مدرنگراي امروزين ما اما بندبازي بر لبه تيغ تيز واقعيتها است، بي هيچ شناختي از مختصات جهاني كه در درون هر كدام از ما نفس حبس كرده و جهاني كه در برون از ما حلقوممان را ميفشرد و نفسمان را بريده است ... ادبيات بيرون جهيدن از صف مردگان است. اين را آلبر كامو گفته است ... تأمل بر مرگ و سرابخانه زندگي تأملي عميق و گسترده براي بيرون جهيدن از صف مردگان است ... [اما] در درون ما تصويرهاي زندگي معمولا در قاب مرگ مفاهيم خود را مييابند. اين را ميتوان از رفتارهاي فردي و قومي ما با مردگان ديد. وقتي كسي ميميرد تمامي فضيلتهاي نداشته و داشته انسانياش در ذهن ما شكوفا ميشود. به راحتي در حجرهاي از حجرههاي تاريخمان جا خوش ميكند و به جاودانگي ميپيوندد و به شوكت و عزتي وصفناپذير نائل ميآيد و هيچ پرسشگري فرصت پرسش از چيستي بودن او را به خود نميدهد و يا براي خود و ديگري قائل نميشود. پس عزيزترين داشتهها و پشتوانههاي ما قافله پيوستگان به وادي خاموش مرگ است: سكون و سكوت. ... ادبياتي كه بلعيده شدن زندگي نسلهايي از تاريخ خود را در كمينگاههاي اين چنين مرگي نميشناسد و ميل و رغبتي نيز به پرداختن به آن و عبور دادن ذهن عمومي از خم و چمهاي آن ندارد، پشيزي نميارزد ... ما مصرف كنندگان شماره يك مرگ بودهايم و هستيم ... من نويسندة اين قلمرو، روايتگر رفتگان با زلزلهها است و وامانده در پسلرزهها است، و مرورنامه ستايش زندگان سربرآورده از آوار هولناك نيست، پس زنده نيست و ستايشگر مرگ است... ذهن و زبان ادبيات امروز ما ذهن و زباني چلشتهخور و عاريتي و حاشيهنشين است، چون با انسان و زندگياش و ستايش او در برخاستنهاي متمادياش پس از زمينخوردنها و باز برخاستنها در حجرههاي حقارت و حسرت و تنفر تاريخ ما تأملي دروني شده و پررنگ ندارد. ادبيات ما مقهور افسون ... است و حقيقتي كه در بطن سودايياش نفس ميكشد بي هيچ حس معتبري از ستايش ذات جست و جو ... مگر ادبيات ناب پيامي آشنا ندارد: بيرون زدن از صف مردگان براي درك فرصت ستايش انسان
0 Comments:
Post a Comment
<< Home