آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Saturday, January 29, 2005

معناي تنهايي علي

شنبه 10 بهمن 1383
علي در طول تاريخ تنها انساني است كه در ابعاد مختلف و حتا متناقضي كه در يك انسان جمع نمي‌شود قهرمان است: هم مثل يك كارگر ساده كه با دستش، پنجه‌اش و بازويش خاك را مي‌كند و در آن سرزمين سوزان بدون ابزار قنات مي‌كند و هم مانند يك حكيم مي‌انديشد و هم مانند يك عاشق بزرگ و يك عارف بزرگ عشق مي‌ورزد. هم مانند يك قهرمان شمشير مي‌زند و هم مانند يك سياستمدار رهبري مي‌كند و هم مانند يك معلم اخلاق،‌ مظهر و سرمشق فضائل انساني براي يك جامعه است. هم يك پدر است و هم يك دوست بسيار وفادار و هم يك همسر نمونه. چنين انساني و در چنين سطحي معلوم است كه در دنيا تنها است
چه كسي تنها نيست؟ كسي كه با همه، يعني در سطح همه است، ‌كسي كه رنگ زمان به خود مي‌گيرد،‌رنگ همه را به خود مي‌گيرد و با همگان تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود،‌ به هر شكلش و هر بعدش،‌ منطبق است. اين آدم، ‌احساس تنهايي و احساس تك بودن و مجهول بودن نمي‌كند،‌ چرا كه از جنس همگان استاو در جمع است،‌ با جمع مي‌خورد و مي‌پوشد و مي‌سازد و لذت مي‌برد. احساس خلاء مربوط به روحي است كه آن چه در اين جامعه و زمان و در اين ابتذال روزمرگي وجود دارد نمي‌تواند سيرش كند. احساس گريز، احساس تنهايي در جامعه و در روي زمين و احساس عشق كه عكس‌العمل اين گريز است، ‌او را به طرف آن كسي كه مي‌پرستدش و با او تفاهم دارد مي‌كشاند، به آن جايي كه جاي شايسته‌ي اوست و متناسب با شخصيت او. درد انسان، ‌درد انسان متعالي، تنهايي و عشق است. و علي چنين شخصيتي است./ از علي شريعتي در علي تنهاست0

Tuesday, January 25, 2005

آرش سيگارچي در بند

سه شنبه 6 بهمن 1383

درباره‌ي آرش سيگارچي دو مطلب ديدم. از آن جا كه اخبار مرتبط با او سانسور مي‌شود، لازم ديدم اين دو مطلب را لينك بدهم
هم الپر دراين باره نوشته و هم فانوس. به هر صورت در اين ديار مخروبه اگر ننويسي و سخن نگويي آزادي. براي همين است كه بزرگانمان مي‌گويند ايران يكي از آزادترين كشورهاست

Friday, January 21, 2005

فقر در ايران

جمعه 2 بهمن 1382
آيا مي‌دانيد كه
الف/ حدود 15 تا 17 درصد از جمعيت كشور يعني نزديك به 12 ميليون نفر زير خط فقر مطلق زندگي مي‌‌كنند
ب/ حدود 5/2 درصد از جمعيت كشور يعني حدود يك ميليون و دويست هزار نفر زير خط گرسنگي زندگي مي‌كنند
ج/ هر سياستي كه موجب شود قدرت خريد مردم ده درصد كاهش پيدا كند، بيست و پنج درصد از جمعيت فقير و سه درصد از كل جمعيت كشور را به زير خط فقر مطلق سوق مي‌دهد
اما هر سياستي كه قدرت خريد مردم را ده درصد افزايش دهد فقط چهار درصد از جمعيت فقير و يك درصد از جمعيت كشور را به بالاي خط فقر هدايت مي‌كند
د/ دهك اول (پردرآمد) جامعه، 18 برابر بيشتر از دهك دهم (كم درآمد) جامعه مصرف مي‌كند
سهم دهك بالايي (ثروتمندترين) از كل درآمدها سي درصد و سهم دهك پايين(فقيرترين) تنها 5/1 درصد است
ه/ افرادي كه زير خط فقر مطلق زندگي مي‌كنند، ماهي 110 هزار تومان در ماه درآمد دارند. اگر اين مقدار را بالاتر بگيريم نسبت افراد زير خط فقر مطلق افزايش مي‌يابد
اما، حداقل دستمزد در سال جاري از سوي وزارت كار 106 هزار تومان اعلام شده است
و/ يك و نيم ميليون خانوار تحت پوشش كميته امداد هستند
كميته امداد به يك خانواده‌ي پنج نفره حداكثر بيست و پنج هزار تومان در ماه پرداخت مي‌كند كه هجده هزار تومان آن مستمري است. خانواده‌ي چهار نفره پانزده هزار تومان، خانواده‌ي سه نفره دوازده هزار تومان، خانواده‌ي دو نفره ده هزار تومان و خانواده‌ي يك نفره هشت هزار تومان در ماه مستمري دريافت مي‌كنند
ز/ درآمد سرانه ايران در ميان 158 كشور جهان در رتبه‌ي پنجاه و هشت و همرديف كشورهايي مثل السالوادر، ناميبيا و گواتمالا است. و با توجه به شاخصهاي اميد به زندگي در هنگام تولد، درآمد سرانه و شاخص باسوادي، در ميان صد و هشتاد كشور رتبه 196 را دارد و عربستان و كويت و بحرين رتبه‌هاي سي تا چهل را اشغال كرده‌اند(مأخذ: فرهنگ و پژوهش شماره دي 1383

Sunday, January 16, 2005

مرگ كودكان و ايدئولوژي كاستي

يكشنبه 27 دي 1383
دارم مي‌سوزم. مامان بابا دارم مي‌سوزم. پاهام بسوزه ولي سرم نسوزه. كمك كمك! صداي گريه بچه‌ها و كمك خواستنشان فضاي كلاس را پر كرده است. تا مدير و ديگر معلم مدرسه و اهالي روستا كمك كنند و ديوار پنجره را بشكافند، سيزده فرزند اين مرز و بوم معصومانه جان سپردند. چه دلخراش است وقتي بخواهي آن لحظات را در ذهنت تجسم كني. غير ممكن است اشكت درنيايد. براي ما اين اتفاق‌ها معمولي شده است و هيچ پاسخگويي وجود ندارد. حداكثر چند نفر از زيردستان محكوم مي‌شوند و دوباره روز از نو حوادث ناگوار از نو. هنوز حوادث پاكدشت از ذهنمان كنار نرفته است كه باري ديگر بايد مرگ دسته‌جمعي كودكاني ديگر را بشنويم. گرچه براي اين حوادث مي‌توان به علل دم دستي رجوع كرد و گفت اگر معلم مي‌توانست بخاري را تا بيرون ببرد، اگر بشكه‌هاي نفت داخل راهرو نبود، اگر وسايل اطفاي حريق وجود مي‌داشت و اگر اگر ... اين اتفاق نمي‌افتاد. اما بايد به علل مهمتر پرداخت كه كمتر به چشممان مي‌آيد، عللي كه باز هم قربانيان خود را خواهند گرفت.نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه كه بودجه‌ي آموزش و پرورش طي سال‌هاي اخير به شدت كاهش يافته و تقريبا به نصف رسيده است. مگر چند سال پيش كه بودجه‌اش به بيست ميليارد مي‌رسيد چه مي‌توانست بكند كه اكنون كه نصف شده چه مي‌تواند بكند. حالا ببينيم اين بودجه به كجا مي‌رود: بودجه‌ي شوراي نگهبان براي افزايش نظارت استصوابي چندين برابر شده است. بودجه بنياد مستضعفان كه خودش يك بنگاه اقتصادي بي‌رغيب است افزايش يافته است. بودجه‌ي كميته‌ي امداد كه هيچ نهاد دولتي بر فعاليت آن نظارت ندارد، بودجه مدارس علميه به ميزان قابل توجهي افزايش يافته است. حتا براي ساختن مقبره‌ي بلال حبشي و يكي دو تن ديگر از صحابه‌ي پيامبر بودجه اختصاص داده‌اند تا در سوريه هزينه شود. مسأله اين است كه همه چيز ايدئولوژيك مورد توجه قرار مي‌گيرد. ايدئولوژي‌اي كه خود مشوق نظام كاستي و طبقاتي است و براي تقويت اين نظام از هر عنصري استفاده مي‌كند. وقتي تو بخواهي براي بلال حبشي چندين ميليون دلار هزينه كني ديگر نمي‌تواني براي مدارست هزينه كني و بخاري داراي كاربراتور بخري. بايد ارزان‌ترين را بخري كه هر آن ممكن است حادثه‌اي بيافريند. تقريبا در اكثر روستاهاي ما از اين نوع بخاري‌هاي ارزان استفاده مي‌شود. اخيرا در سفري به كردستان ديدم كه مدارس تازه سازند اما فاقد هر نوع امكانات ايمني. در آن مدارس نيز بشكه‌هاي نفت در راهروها نگهداري مي‌شد. كار ديگري نمي‌توانند بكنند. تانكر ندارند. جا ندارند. بخاري استاندارد ندارند. خيلي هم اشكالي ندارد. اين‌ها از فقيرترين مردم اين ديار هستند. بچه‌ هم زياد دارند!! مهم طبقه برخوردار است كه رابطه‌ي تنگانگي با روحانيت دارد. بايد مواظب بچه‌هاي آ‌ن‌ها بود. تا به حال از خود پرسيده‌ايد چرا همه‌ي بلايا بر سر بيچارگان مي‌بارد و آن‌ها مورد آزمايش الهي قرار مي‌گيرند!؟

Friday, January 14, 2005

ضعيفه‌ها زير چادر

جمعه 25 دي 1383
حتما خوانده‌ايد كه يكي از نمايندگان مجلس در راستاي حفظ ارزش‌هاي اسلامي و به احتمال زياد درجهت مبارزه با تهاجم و شبيخون فرهنگي غرب و كوبيدن مشت محكم بر دهان آمريكاي جهان‌خوار، طرحي را براي پوشش ملي زنان تهيه كرده و در صددمطرح كردن آن در صحن علني مجلس است. اين پوشش، چادر آستين و شبيه چادر عربي(!) است. ايشان فكرش را هم كرده‌اند كه از الان سفارش آن را به ژاپني‌ها بدهيم. يعني مثل همه چيز ديگر پول نفت برود، چادر وارد شود. به نظر مي‌رسد در انديشه‌ي اين افراد يكي از مهم‌ترين علل رواج فساد و تباهي و رذائل اخلاقي حضور زنان در شارع عام است. بهترين چاره نيز اين است كه زنان به خيابان وارد نشوند مگر اين كه اجباري در ميان باشد. اما حالا كه نمي‌توانيم زنان را در اين زمينه منع كنيم، بهتر است آنان را به زير چادر بريم تا ناموسمان از نگاه اجنبي حفظ شود و ريشه فساد و رذائل اخلاقي كنده شود. اينان فكر مي‌كنند اين گونه مي‌توانند ارز‌ش‌هاي اسلامي را حفظ كنند. مثل شيخ فضل الله نوري كه وقتي اين چادرهاي جديد آمد و داشت جايگزين چادر كمري مي‌شد داد وا اسلاما سر داد كه مشروطه، اسلام را از ما مي‌گيرد. مي‌بينيم كه پس از صد سال انديشه‌ي شيخ فضل الله هنوز تكان نخورده است، يعني هيج تعاملي با تحولات اين صد ساله نداشته است. به اين مي‌گوييم ذهن سنگواره‌اي كه توان فهم ريشه‌ي امور را ندارد و تمام علل آن‌ را به علل قريب و يا حتا به آن چه كه هيچ ارتباطي با موضوع ندارد ولي بسيار دم دستي است تقليل مي‌دهد. اين گروه پول مي‌گيرد كه چنين طرح‌هايي نيز ارائه كند.يك خبر: شنيده‌ام ماه گذشته به دستور حضرت حداد به غير از حقوق ماهانه،‌ يك ميليون تومان به حساب نمايندگان محترم ريخته شد تا در جهت كمك به مستمندان مورد استفاده قرار گيرد

Wednesday, January 12, 2005

خنده بر واقعيتي تلخ

چهارشنبه 23 دي 1383
فرصتي به دست داد و حرفه‌اي‌ها را ديدم. قبلا تعريف اين نمايش را در زن‌ نوشت خوانده بودم. استقبال از اين نمايش خيلي زياد بود. گرچه اين هفته آخرين هفته‌ي نمايش آن است ولي سالن پر بود و دو رديف نيز روي زمين نشستند. نكته‌ي جالب اين كه به جهت مايه‌هاي كمدي و طنز آن تماشاچيان يكسره قهقه سر مي‌دادند. حتا آن جايي كه خنده مسخره مي‌آمد. قهقه براي طنزي جدي و واقعيتي تلخ! داستان مربوط به نويسنده‌اي است كه در زمان حكومت تيتو بر يوگسلاوي زندگي مي‌كند و از مخالفان سرسخت حكومت كمونيستي است و سازمان امنيت آن كشور يكي از مأموران خود را مسؤول تعقيب و مراقبت از اين نويسنده مي‌كند. وي نيز در همه جا كنار او حضور دارد و سخنان او را ضبط مي‌كند. فرزند اين مأمور نيز استاد دانشگاه است و اين مطالب را تنظيم مي‌كند. گاهي در لباس پستچي،‌ گاهي در لباس مأمور قطار، گاهي در لباس گارسون، گاهي در لباس نظافتچي و ... در كنار اين نويسنده است. ولي وقتي آن مأمور كه اكنون با پايان حكومت تيتو از اداره امنيت بيرون شده است و نوشته‌هاي مربوط به آن نويسنده را كه اكنون مدير بنگاه انتشاراتي دولتي است به وي مي‌رساند و از وقايع و تعقيب و مراقبت‌هاي آن دوران براي نويسنده تعريف مي‌كند، جمعيت قهقه سر مي‌دهد. اما اگر آن جمعيت لحظه‌اي خود را به جاي آن نويسنده مي‌گذاشت، به جاي خنده، اشك مي‌ريخت. من آن لحظات، سال 81 را به ياد مي‌آوردم كه بازجو مي‌گفت صداي مرا از پشت تلفن مي‌شناخت. مي‌گفت بارها تلفن‌هايت را شنيده‌ام و در مراسم تشييع جنازه‌ي دكتر سحابي نيز از دانشگاه تهران تا چهارراه ولي‌عصر پشت سر تو بودم و نشانه‌اش اين كه با دكتر آقاجري هم احوالپرسي كرديد و از چهاراه ولي عصر برگشتيد. و از تعقيب و مراقبت‌هاي ديگران گفت كه بخشي از آن را خودم شاهد بودم كه توسط نه او بلكه ديگر مأموران انجام مي‌شد. آن نمايش سراسر تلخي بود و ما به اين تلخي، سراسر خنديديم. مانند همه چيزي كه ما جدي نمي‌گيريم. ما رفته‌ بوديم تا بخشي از هيجان‌هاي خود را تخليه كنيم.خدا كند در پس اين خنده‌ها كمي هم تأمل باشد. تأمل اين كه آيا من هم مانند آن نويسنده به ترديد مي‌افتم. البته نمي‌خواهم وضعيت خودمان را با وضعيت دوران حكومت توتاليتر تيتو مقايسه كنم. چون حداقل به جرأت مي‌توان گفت اينجا ويژگي‌هاي يك حكومت توتاليتر را ندارد. حكومت‌هاي توتاليتر كاملا يكدست هستند. اين يكدستي اينجا وجود ندارد و در اين دوران نيز نمي‌تواند شكل بگيرد

Tuesday, January 04, 2005

محدوديت مهريه در سه سكانس

سه شنبه 15 دي 1383
اكنون پانزده سال از اجراي قانون محدوديت مهريه مي‌گذرد.
سكانس اول / پدر داماد وارد مي‌شود و به حاج آقا سلام مي‌كند. حاج آقا از پشت عينك خود نگاهي به او مي‌اندازد و غليظ پاسخ مي‌دهد: سلام عليكم. كمي مكث مي‌كند. تصوير به روي پدر داماد مي‌ماسد. حاج آقا مي‌گويد باز هم كه تو آمدي. مگر فردا عقد كنان پسرت نيست. مرد خود را به جلوي ميز حاج آقا مي‌كشاند. مي‌گويد حاج آقا هر كاري مي‌كنيم مهر دخترشان را كم نمي‌كنند. مي‌گوييم دو ماه پيش كه نامزد كرديم 500 سكه بود حالا مي‌گوييد 2000 سكه. مي‌گويند دو ماه پيش خانه‌مان شوش بود و حالا قلهك مي‌نشينيم. حاج آقا دستم به دامنت. مشكل ما به دست شما حل مي‌شود. شما بگوييد اين مقدار را نمي‌توان در عقدنامه نوشت. حاج آقا مي‌گويد: نمي‌شود آقا! مرد مي‌گويد از خجالتتان درمي‌آييم و دستانش را توي جيب بغل كتش مي‌كند و يك مشت سكه طلا جلوي حاج آقا مي‌گذارد. حاج آقا مي‌شمارد: 15 سكه؟ حاج آقا شما راهش را پيدا كنيد كه همان 500 سكه شود پانزده تاي ديگر تقديم مي‌كنيم.
سكانس دوم/ در ماجرايي ديگر پدر عروس وارد مي‌شود و پس از سلام جعبه‌ي شيريني را جلوي حاج آقا مي‌گذارد و مي‌گويد: حاج آقا فكر مي‌كنند دخترم را از سر راه آورده‌ام. من زحمت كشيده‌ام. دستانم را ببين. حالا چون تو محله‌ي اصفهانك مي‌نشينيم آيا درسته كه تو سر دخترمون بزنيد. حاج آقا قربون ريشتون. يك كاري بكنين مهرش 300-200 سكه بالاتر بره. حتما از خجالتتون درمي‌آييم. حاج آقا دستي به ريشش مي‌كشد و مي‌گويد: خب ولي اين طوري نمي‌شود. چند تا مي‌تواني بدهي. حاج آقا من كه پولي ندارم. ولي توي ولايتمان20 تا گوسفند دارم كه 5 تايش را تقديم مي‌كنم. حاج آقا مي‌گويد 7 تا. مرد مي‌گويد: آخه!‌ ولي مي‌پذيرد و مي‌گويد اين‌ها غير از حق ثبت است.
سكانس سوم/ مباشر حاج آقا وارد مي‌شود. حاج آقا ماشين جلوي در آماده است. فرموديد امروز خسته هستيد و مي‌خواهيد سري به املاك بزنيد. بفرماييد كجا برويم. حاجي در حالي كه نعلين مي‌پوشد مي‌گويد اول برويم لواسان. از آن جا با اسب برويم به دامداري. الان چند تا گاو و گوسفند داريم. مباشر مي‌گويد: با پنج گاوي ديشب زاييدند گاوها 254 تا و گوسفندان 532 تا مي‌شوند. خب از بندر چه خبر؟ حاج آقا دو روزي هست كه كشتي كناره گرفته. اول گفتند اين اجناس را نمي‌تواني تخليه كني. حاج آقا اخم مي‌كند: يعني چه؟ مگر كد مرا نگفتني؟ چرا حاجي مشكل در حال رفع شدن است. عصر يادم بيانداز تا تلفني كنم. مباشر در حال بيان وضعيت ديگر املاك و فعاليت‌هاي اقتصادي حاج آقا است كه او دست بر ريش به چرت مي‌رود.