آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Friday, February 25, 2005

هنوز قانع‌ نشده‌ام

جمعه 7 اسفند 1383
هنوز هيچ دليل قانع كننده‌اي نيافته‌ام كه بايد به معين رأي داد. همه‌ي دلايل را كم و بيش خوانده‌ام ولي همه‌ي آن‌ها كم و بيش تكرار گذشته‌اند. يعني با خود گذشته را تكرار مي‌كنند و هيچ چشم‌اندازي براي آينده و فردايمان ندارند. اين كه بايد رأي داد و هيچ بديل ديگري براي حفظ جمهوريت نداريم، اين كه رأي دادن تنها استراتژي كلان اصلاح‌طلبي است، و اين كه اگر رأي ندهيم باز كرسي‌ها و موقعيت‌هاي ديگر را از دست مي‌دهيم، نمي‌توانند دلايل قانع‌كننده‌اي باشد. دموكراسي نه در فضاي بسته و ناعادلانه‌ي رأي دادن كه همه‌ي انتخاب‌ها محدود به رأي و نظر نظام سياسي مي‌شود، بلكه به فضاي باز و امكان رقابت سالم بازي‌گران عرصه‌ي سياسي و مشاركت آزاد مردم بستگي دارد. اگر هم نشد مگر دموكراسي فقط وجه ايجابي دارد كه بايد در هر انتخاباتي شركت كرد؟ دموكراسي وجه سلبي هم دارد و پاي‌فشاري جدي بر آن گاه نشانه‌ي دموكرات بودن است. چه كسي گفته است دموكرات كسي است كه حتما بايد در انتخابات شركت كند؟ مهم اين است كه انتخابات با چه شرايطي و در چه شرايطي برگزار مي‌شود. چرا بايد در انتخاباتي كه يك آزادي نيم‌بند در آن جاري است شركت كرد و آن را تثبيت و تقويت كرد؟ من در اين عرصه سخنان عاميانه را كه برآمده از عقل جمعي است، رواتر از سخنان سياستمداران اصلاح‌طلب حكومتي مي‌دانم كه كمتر بر مبناي منافع ملي عمل كرده‌اند. آن‌هايي كه خود را مركز همه‌ي امور مي‌دانند. مگر تاج‌زاده خود و اعوان و انصارش را دموكرات‌ترين نيروي داخلي ايران معرفي نكرد؟ مگر نبوي نگفت كه اين ما هستيم كه تشخيص دهيم كي بايد استعفا دهيم(يعني به شما و مردم ربطي ندارد)؟ مگر آرمين تا لحظه‌ي آخر بر ماجراي خودي و غيرخودي‌اش پاي نمي‌فشرد؟ مگر در بزنگاه‌هايي كه منافع مردم و ملي اهميت داشت سكوت نكردند تا بتوانند منافع فردي و گروهي را حفظ كنند؟ مگر همين الان شكوري‌راد دروغ نمي‌گويد كه ما در هشت سال گذشته فرهنگ‌سازي كرديم و حالا با اقتدار عمل مي‌كنيم؟ كدام فرهنگ سازي؟ اين كه مظفرِ آبادگران را وزير آموزش و پرورش مي‌كنند؟ يعني يكي از استراتژيك‌ترين وزارت‌خانه‌ها در دست سنتي‌ترين فرد روزگار بود. آقايان هنوز به اشتباه‌هاي خود اعتراف و عذرخواهي نمي‌كنند. بلكه ادعا هم دارند كه چرا مردم ديوار گوشتي دور مجلس درست نكردند. واي از اين همه انتظار

Saturday, February 19, 2005

عاشورا نماد مذهب عرفي

شنبه اول اسفند 1383
عاشورا فارغ از اين كه يادآور چه واقعه‌اي است و چه جايگاهي در تاريخ و شكل‌گيري شيعه دارد و نيز فارغ از اين كه نهادهاي رسمي و حكومتي تلاش بسياري مي‌كنند تا با شكوه برگزار شود، يكي از مهمترين نمادهاي مذهب عرفي‌شده است. يعني از شكل و قالب قدسي‌اش به شدت كاسته شده و بيشتر در قالب مناسكي دچار روزمرگي‌شده نمايان مي‌شود. قالبي كه نمي‌توان ديگر از آن الهام گرفت و برايش نقش اجتماعي پيش‌رو قائل بود. قالبي كه در چارچوب مناسك و مراسم، دقيقا به معناي جامعه‌شناختي آن بازتوليد مي‌شود. اين امر از يك سو نشاندهنده‌ي عمق و ريشه‌ي قوي مراسم مذهبي دارد و موج‌هاي بلندي چون انديشه‌هاي شريعتي نيز كه بارها و بارها به آن حمله‌ور شد و به حق از آن به عنوان تشيع صفوي ياد كرد، نتوانست چهره‌ي آن را چندان تغيير دهد. البته جمهوري اسلامي به جهت غلبه‌ي سنت‌گرايي در آن تلاش بسياري را براي مقابله با چنين انديشه‌هايي به عمل آورد. اما اين تلاش لزوما به گسترش ديدگاه‌هاي سنت‌گرايان نيانجاميد، هر چند در بازتوليد آن بسيار مؤثر بود
گر چه مراسم عاشورا در اين سال‌ها بسيار باشكوه‌تر از سال‌هاي ديگر برگزار مي‌شود و تعداد هيأت‌ها و دسته‌هاي عزاداري بيشتر شده است، و در ظاهر سنت‌گرايان به خواسته‌ي خود رسيده‌اند،‌ ولي اين گسترش و بازتوليد نه در چارچوبه‌اي كه آنان مد نظر داشته‌اند، بلكه در قالب روندي كه جامعه خود پي گرفته بود، پيش رفت. از اين رو، در مراسم عزاداري عاشورا آن چه كمتر مشهود است، عزاداري است و بيشتر نمايش است و بازي و رقابت و خودنمايي و تخليه‌ي هيجان‌ها و حتا شادي!!! دسته‌هاي عزاداري انواع و اقسام يافته‌اند و حتا با ارگ و موزيك روز و با ناز و اطوار خاص اشعاري را در قالب‌هاي پاپ و غير پاپ مي‌خوانند و دختر و پسر نه به قصد عزاداري كه بيشتر به قصد با هم بودن به خيابان‌ها مي‌ريزند. وقتي به درون‌فهمي رفتار آنان مي‌نشيني، اعتقاد به برگزاري مراسم فقط و فقط در چارچوبه‌ي خودش معنا مي‌يابد و نقشي براي حسين و راه او در زندگي خود نمي‌يابد. اصلا اين بخش از موضوع كاملا بي‌معني است؛ به جهت اين كه عرف چيزي بيشتر از اين نمي‌خواهد. اصلا موضوع عزاداري نيست. موضوع چيز ديگري است كه خود را در كاركردهاي آشكار و پنهان مراسم جاي داده است. مگر تو مي‌تواني عزادار باشي و تا چند لحظه‌ي قبل چنان بر سر و سينه‌ي خود زده باشي و زار زار گريه كرده باشي و وقتي سر سفره‌ي امام حسين مي‌نشيني بيشتر از مواقع عادي با حرص و ولع غذا بخوري. آدم عزادار سيستم رواني و جسمي‌اش به هم مي‌ريزد. پس عزاداري مستمسكي است تا جامعه از اين مراسم براي خود اهداف ديگري را دنبال كند، هر چند برخي از گروه‌ها اهداف خاصي هم داشته باشند

Wednesday, February 16, 2005

عرفان و ولايت فقيه

چهارشنبه 28 بهمن 1383
قبلا از كتاب آجوداني كه عنوان مشروطه‌ي ايراني دارد، مطالبي نقل كردم و گفتم اين كتاب را حتما بخوانيد. در اين كتاب اطلاعات بسياري نهفته است و وي به منابع بسيار زيادي رجوع كرده است. كتابي از اين دست كمتر مي‌توان يافت و خواند. نكته‌ي مهم در اين كتاب اين است كه آجوداني تلاش كرده است با يك بررسي تاريخي بگويد آن چه به عنوان «ولايت» در عرفان مطرح است و نيز آن جه تحت عنوان «فر» در حكمت خسرواني مطرح بود،‌ وارد شيعه شده است و از آن جا به صورت ولايت فقيه بازتوليد شده است. اما اين مدعاي ايشان چفت و بست نهايي نيافته است و حلقه‌هاي مفقوده‌ي بسياري دارد؛ چرا كه آن چه به عنوان «ولايت» در عرفان مطرح است با آن چه به عنوان «ولايت فقيه» مطرح شده است، تفاوت‌هاي بسيار زيادي از يكديگر دارند. از سوي ديگر تاريخ شيعه نيز نشان مي‌دهد كه ولايت فقيه آن هم به معنايي كه در اين سي چهل سال مخصوصا از نوعي كه در اين بيست سال بالاخص از سال 66 به اين سو از آن افاده مي‌شود، به هيچ وجه مورد قبول فقهاي شيعه نبوده است. گفته مي‌شود شيخ انصاري كه از او به عنوان خاتم الفقها ياد مي‌شود، بيست و چهار دليل در رد ولايت فقيه آورده است. دكتر حائري كه چند سال پيش فوت كردند و استاد فلسفه‌ي اسلامي در دانشگاه‌هاي امريكا بودند و داراي درجه‌ي اجتهاد نيز بودند در كتاب خود با عنوان حكمت و حكومت به تفصيل درباره‌ي ولايت فقيه بحث كرده و آن را از ابداعات دوره‌ي متأخر برخي از فقهاي شيعه دانسته است. مي‌دانيد كه بسياري از مجتهدان كنوني نيز اين تز را قبول ندارند و آن را مبناي رفتاري خود قرار نمي‌دهد؛ از جمله آيت الله سيستاني و برخي از مجتهدان قم
در عرفان ما با ولايت دروني مواجهيم كه البته هيچگاه از سوي آن كسي كه در موردش اين اعتقاد وجود دارد كه وي داراي ولايت است، بيان نمي‌شود. اين ولايت يك رابطه‌ي دروني و براي طي مراحل سلوك است. «ولي» نيز هيچگاه نمي‌گويد كه من بر تو ولايت دارم. تو تا هر جايي كه كشيدي مي‌تواني به ولايت او پاي‌بند باشي و از دستوراتش پيروي كني. او هم براي تو هيچ اجباري فراهم نمي‌كند. مانند ماجراي خضر پيمبر و موسي. موسي، خضر را به عنوان «ولي» خود برمي‌گزيند چون عبد صالح خدا بود. اما از جايي به بعد موسي نمي‌كشد. پس از آن، موسي به راه خود مي‌رود و خضر به راه خود. خضر چوبي را برنمي‌دارد و توي سر موسي نمي‌زند كه چون در ابتدا ولايت مرا پذيرفتي پس هر چه مي‌گويم بايد اطاعت كني و تا انتها هم مجبوري كه مرا بپذيري
حضرت آجوداني با آن چه نوشته فهم ما را از عرفان معوج مي‌كند. اين بخش‌ها را بايد با دقت بيشتري خواند

Friday, February 11, 2005

گزارش ملي خودكشي زنان

جمعه 23 بهمن 1383
مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري گزارشي را از وضعيت خودكشي زنان در ايران سال‌هاي 75 تا 78 تهيه كرده‌ است. اين گزارش نشان مي‌دهد كه وضعيت خودكشي زنان در برخي از استان‌ها در اين سال‌ها به صورت يك بحران اجتماعي بروز كرده است. در سال 75 به ترتيب استان‌هاي كرمانشاه، ايلام، بوشهر، كردستان، كهكلويه و بوير احمد، لرستان و زنجان بيشترين ميزان خودكشي را داشته‌اند به طوري كه در اين استان‌ها خودكشي زنان بيش از ده نفر در صد هزار نفر بوده است. كرمانشاه كه بيشترين بوده رقم 47/16 داشته است. اما در سال 76 وضعيت ايلام بسيار متفاوت مي‌شود و در اين استان ميزان خودكشي در مقايسه با سال قبل از دو برابر شده و به 08/34 نفر در صد هزار نفر مي‌رسد. مقام اول خودكشي زنان در استان ايلام طي سال‌هاي 76 تا 78 تثبيت مي‌شود. در سال 76 و 78 كرمانشاه رتبه‌ي دوم را دارد. در سال 77 استان مركزي رتبه‌ي دوم را مي‌گيرد و كرمانشاه رتبه‌ي سوم و لرستان رتبه‌ي چهارم را به دست مي‌آورد. اين‌ها استان‌هايي هستند كه ميزان خودكشي زنان بيش از ده نفر در صد هزار نفر است
در كل كشور روند خودكشي زنان در اين چهار سال نزولي بوده است.به طوري كه از 88/5 نفر در صد هزار نفر در سال 75 به 24/3 نفر در صد هزار نفر در سال 78 رسيده است
خلاصه‌ي اين گزارش نسبتا مفصل است و در آخرين شمار‌ه‌ي مجله‌ي فرهنگ و پژوهش آمده است

Monday, February 07, 2005

درباره‌ي حاشيه‌ي پاكدشت

يكشنبه 18 بهمن 1383
اين هم گفت و گوي خانم آذر از خبرگزاري سينا با من درباره‌ي جوانان پاكدشت. برايش تيتر گذاشته: حاشيه‌ي پاكدشت دخمه‌ي جوانان فراموش شده است. غير از چند مورد كوچك در مجموع خوب تنظيم شده است. من درباره‌ي حاشيه‌ي اول هم صحبت كردم كه در اين جا كمرنگ شده و به جايش حاشيه‌ي دوم كه بسيجه به آن جا تعلق دارد پررنگ‌تر شده است. دوم اين كه من هيچگاه نمي‌گويم بيجه چون اسم طرف بسيجه است. دو غلط مفهومي هم دارد كه اميدوارم با تذكري كه داده‌ام برطرف شود. يكي درباره‌ي زابلي‌ها كه من چنين قضاوتي نكردم و اشتباه نوشته شده و ديگري هم درباره‌ي تعداد كارگاه‌ها كه صنعتي هستند. در پاكدشت شصت كوره‌ي آجرپزي سنتي وجود دارد

Thursday, February 03, 2005

استخوان لاي زخم فيلسوف

پنج شنبه 15 بهمن 1383
ديروز سخنراني دكتر ابراهيمي ديناني بود، در انجمن حكمت و فلسفه. درباره‌ي فلسفه‌ي اسلامي سخن مي‌گفت. با شور و شعوري كه مختص اوست. اواسط سخن به استخوان لاي زخمي اشاره كرد كه دقيقا در بند پسين آورده‌ام او گفت
فيلسوفان اسلامي اتفاقا ابتدا فلسفه‌‌ي يونان را خوانده بودند. اما يك چيز ديگري را هم خوانده بودند كه ما مسلمان‌ها، بهتر بگويم ما ايراني‌ها نمي‌خواهيم به روي مبارك بياوريم. فلاسفه‌ي نخستين اسلام، فلسفه‌ي ايران باستان را هم خوانده بودند. عرب‌ها به دليلي نخواستند به روي مبارك بياورند ما هم (لغت تندي مي‌خواستم به كار ببرم كه به كار نمي‌برم)‌ و هنوز هم نمي‌خواهيم. مي‌دانيد چرا؟ عرب‌ها از ايران مي‌ترسيدند. تمام كشورهايي كه به دست مسلمان‌ها فتح شد، مسلمان‌هاي عرب از هيچ كدامشان نمي‌ترسيدند جز ايران. هنوز هم مي‌ترسند. براي اينكه اين‌ها فرهنگ داشتند آن‌ها نداشتند. عرب‌ها نمي‌خواستند بگويد در ايران فلسفه‌اي هم بوده، آن وقت ايراني‌ها هم (اينجا هم يك لغت تند بايد بكار مي‌بردم كه نمي‌برم) و هنوز هم نمي‌خواهند بگويند و شايد يكي از علل ترجمه‌ي فلسفه‌ي يوناني به عربي اين بودند كه خواستند جلوي فلسفه‌ي ايراني را بگيرند. چون مي‌دانستند اين تنها نيرومندي است كه اگر برگشت خطرناك است. گفتند يك فلسفه جايش مي‌آوريم كه آن برنگردد. منظورم فلسفه‌ي زرتشت و كمي عامتر از زرتشت است. اين يك استخوان لاي زخمي است كه خيلي جراحت‌هاي ذهني در تاريخ دارد و سهروردي ما شهيد اين راه است. تنها فيلسوفي كه در جهان اسلام اين حق را ادا كرده اوست. حتا ابن سينا آن قدر توان اين كار را ندارد. حتا ملا صدرا،‌ هيچكدامشان .... البته اين را نمي‌گويم كه برويم مقلد آن‌ها شويم. آن‌ها به ما مي‌آموزند كه ما بيانديشيم