آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Tuesday, March 29, 2005

فرضيه‌اي براي حادثه‌ي ورزشگاه آزادي

سه شنبه 9 فروردين 1384
جمعه من نيز بازي را ديدم و از آن لذت بردم. وقتي بازي به پايان رسيد ديدم خيلي زود سكوهاي تماشاچيان تخليه شد. همسرم نيز با تعجب اين موضوع را بيان كرد. بدون اين كه از حادثه باخبر باشم در ذهنم فرضيه‌اي ساختم: به نظرم بعد از آن پيروزي، تماشاچيان قصد داشتند به شادي و شادماني بپردازند. اين قصد با هيجان و شور اجتماعي متراكم در محيط ورزشگاه و بازي نسبتا خوب در زمين و حتا داوري قابل قبول از نظر تماشاچيان (اين نكته خيلي مهم است)، بسيار طبيعي مي‌نمود. همان‌گونه كه در گوشه و كنار شهر جلوه‌هايي از اين شادماني را ديديم. اما با توجه به تجربه‌ي نيروهاي انتظامي و امنيتي از بازي ايران و امريكا و شادماني عجيب مردم، بروز اين شادماني جمعي در آن محيط بسته،‌ غيرقابل كنترل فرض شده است. از اين رو، تمام تلاش بر اين بوده است كه به محض پايان بازي ورزشگاه تخليه شود. نمي‌دانم مي‌دانيد يا نه كه در ورزشگاه‌ آزادي به فراخور بازي و حجم جمعيتي كه از قبل مي‌توان پيش‌بيني كرد، نيروي انتظامي در آن مستقر مي‌شود. اين نيرو در مرزهايي كه از سوي فرماندهي آن‌ها تعيين مي‌شود و شما با حضور در ورزشگاه اين مرزها را مي‌توانيد ببينيد و عمدتا مرز تغيير رنگ صندلي‌هاست، مستقر مي‌شوند. گاه مشاهده مي‌كنيد كه در سه رديف انتهايي اين مرزها از بالا تا پايين نيروي انتظامي نشسته است. به نظر درست مي‌آيد. آن جمعيت بايد كنترل شود؛ چون در صورت بروز حادثه، مي‌توان از آن‌ها بازخواست كرد كه چرا نتوانستيد كنترل كنيد؟ اما موضوع اين جاست كه خود اين نيرو نبايد حادثه بيافريند و يا اقدامي كند كه به حادثه بيانجامد. فرضم بر اين است(البته فقط يك فرضيه است و نيروي محترم انتظامي ادعايي نداشته باشد) كه نيروهاي مستقر در داخل جمعيت دستور داشته‌اند تا جمعيت را خيلي زود از ورزشگاه بيرون كنند. اين تعجيل از يك سو امكان بروز شادماني را در محيط ورزشگاه سلب مي‌كرد و از سوي ديگر با هجوم تماشاچيان به سوي در‌ها و فشار جمعيت كمي از شور و هيجان شادماني آنان كاسته مي‌شد. اما روي ديگر سكه خوانده نشده بود: اين ازدحام مي‌تواند براي همان جمعيت مسأله آفريني كند كه كرد. اگر جمعيت به صورت طبيعي از ورزشگاه خارج مي‌شد قطعا اين حادثه اتفاق نمي‌افتاد. البته اين يكي از علل است كه اگر بخواهم به همه‌ي آن‌ها بپردازم از حوصله خارج مي‌شود. همچنين، گزارش پرسشگرانم از بازي‌هاي قبل نشان از رفتار به شدت تحقيرآميز نيروي انتظامي با تماشاچيان دارد. فرض اساسي براي فرماندهي يگان ورزشگاه آزادي اين است كه تماشاچيان افرادي مخرب هستند و از همان ابتدا بايد به هر نحوي كنترل شوند. از اين رو، به محض پايان بازي با رفتارهايي بسيار زشت و زننده كه متأسفانه هيچگاه از آن فيلم‌برداري نمي‌شود، تماشاچيان به سوي درهاي خروجي هدايت مي‌شوند. اصلا بخشي از رفتارهاي وندالي تماشاچيان و تخريب اموال عمومي به اين رفتار نيروي انتظامي بازمي‌گردد و بچه‌ها عقده‌هاي متراكم خود را با تخريب اتوبوس‌ها تخليه مي‌كنند. اين سيكل تحقير كردن و تحقير شدن در ورزشگاه (كه علل متعدد دارد) ادامه دارد و به صورت يك هنجار درآمده است و متأسفانه هيچ‌كس هم پاسخگو نيست

Saturday, March 26, 2005

درگذشت دو استاد

شنبه 6 فروردين 1384
دو تن از اساتيد فلسفه ايران در اين ايام فوت كردند. يكي از ميراث‌داران كهن ما كه تمام تلاشش را در جهت شرح و بسط و حفظ فلسفه‌ي اسلامي كرد و ديگري استاد فلسفه هنر و از افراد برجسته‌ي حلقه‌ي فرديد
استاد علامه سيد جلال الدين آشتياني كه از برجستگان فلسفه‌ي اسلامي در دوران معاصر بود، درگذشت. درباره‌ي اين بزرگ برخي از
سايت‌ها مطالبي نوشته‌اند كه لينك مي‌دهم
بهنود هم مطلبي نوشته با عنوان مرگ بزرگ مردي كه سيد و جلال بود
مه زود با آوردن بخش كوچكي از تفسير علامه برسوره‌ي حمد از او ياد كرده است.به اين,وبلاگ در بخش دوستان لينك داده‌ام
همچنين دكتر محمد مددپور استاد فلسفه‌ي هنر و از نزديكان دكتر فرديد كه در تلاش شرح و نشر آراي وي بود در ايام نوروز در تصادفي درگذشت. خبر آن را بازتاب آورده است

Monday, March 21, 2005

درسي از نهضت ملي

دوشنبه 1 فروردين 1384
سال نو بر همه‌ي شما مبارك باد و برايتان آرزوي به‌روزي و شادكامي دارم
سال 1330 اين روزها در ايران شور و حالي ديگر بود. مردم عيدشان را با شادي تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت در هم آميختند. هيچ ايراني ميهن‌پرستي نبود كه سر از پا نشناسد. همه جا سخن از فراكسيون اقليت بود؛ اقليتي بسيار كوچك ولي با توانايي بسيار بالا. دكتر مصدق در مركز اين اقليت قرار داشت. همين گروه كوچك هشت نفره،‌ مجلسي كه بخش اعظم نمايندگانش با دوز و كلك به آن راه‌ يافته بودند را به نقطه‌اي رساندند كه مجبور به تصويب ماده‌ي واحده‌ي ملي شدن نفت ايران شد. وقتي آن دوران را با مجلس ششم جمهوري اسلامي مقايسه مي‌كنيد و مي‌بينيد كه اكثريت مجلس ناتوان از حركت در جهت عقايد و آرمان‌هاي بيان شده‌اش بود و عمدتا به مسيري رفت و كارهايي را انجام داد كه خواست آن اقليت بود و به عبارتي ديگر خواسته‌هاي اقليت و قدرتمداران توسط دولت و مجلس اصلاحات به انجام رسيد، علامت سؤال بزرگي را پيش روي خود مي‌يابيد كه چرا اين تفاوت عمده بين اين دو دوره و دو مجلس وجود داشته است؟ مگر در آن دوره انواع و اقسام كارشنكي‌هاي مخالفان وجود نداشت؟
شايد بتوان يكي از علل را در ساختار قدرت در اين دو دوره جست. در حال حاضر ساختار قدرت در ايران دوگانه است و اين دوگانگي كه از قانون اساسي نشأت مي‌گيرد اجازه‌ي هر حركت رو به جلويي را از جامعه سلب كرده است. اين دوگانگي چنان در تار و پود دستگاه‌هاي اجرايي نيز تنيده است كه خاتمي صريحا خود را تداركات‌چي ديگران ناميد و چه احمقانه اين وضعيت را با آگاهي ادامه داد. اما در آن دوران،‌ ساختار قدرت چنين نبود و قانون اساسي تكليف مجلس،‌ شاه و قوه‌ي مجريه را به نحوي تعيين كرده بود كه حوزه‌‌هاي مشتركي در آن نمي‌يافتي. از اين رو بود كه مجلس از قدرت بالايي برخوردار بود و وقتي پاي منافع ملي به ميان آمد،‌ دربار و انگليس و بسياري از نمايندگان طرفدار آن‌ها در مقابل خواست نيروهاي ملي و افكار عمومي تاب مقاومت نداشت و در مقابل طرحي ملي سر تعظيم فرود آورد. قانون اساسي به شاه اجازه‌ي مداخله نمي‌داد و از اين جهت نمايندگان ملي با تكيه به همان قانون و تلاششان توانستند برگي پرافتخار در تاريخ اين مرز و بوم ثبت كنند
نتيجه اين كه با ساخت دو گانه و چند گانه كاري از پيش نمي‌رود و دودش به چشم ملت مي‌رود و نتيجه‌اش هدر رفتن منافع و سرمايه‌هاي ملي مي‌شود. آيا رأي دادن به معين و اصلا شركت در انتخابات اصراري بر حفظ اين دوگانگي و از بين بردن تتمه‌ي سرمايه‌هاي اجتماعي نيست؟

Thursday, March 17, 2005

چهارشنبه‌سوري تهي از سنت

پنجشنبه 27 اسفند 1383
به نظرم مي‌آيد، انديشه‌ي ايدئولوژيك مذهبي حاكم بر جمهوري اسلامي در مورد چهارشنبه سوري هم موفق بوده است و هم ناموفق. وابستگان و حاكمان اين انديشه در دو دهه، تمام تلاش خود را كردند تا چنين روزي وجود نداشته باشد. از منع كردن و دستگير كردن افراد و به هم ريختن تجمع‌هاي مربوط به آن دريغ نكردند. اما جامعه اين سنت ديرين را فراموش نكرد و در اين ميان شكاف فعال دولت – ملت هم به مدد آمد و با سرسختي بيشتر و براي نپذيرفتن خواست حكومت و مقابله با فشارهاي آن به شيوه‌هاي مختلف اين سنت زيبا را حفظ و به نسل‌هاي بعدي منتقل كرد. از اين جهت، اين حاكمان موفق نبوده‌اند. سنت‌گرايان قدرت‌مدار، نتوانستند اين سنت مجوسان را از دل اين كشور شيعي پاك كنند و ياد و خاطره‌ي تاريخي مردم در اين روز در پيوندي هر چند بسيار ضعيف با اجداد آتش‌پرستشان به شوق مي‌آيد و اين شب را به انحاي مختلف پاس مي‌دارند. اما اين پاس داشتن و به ياد آوردن تفاوت بسياري با گذشته كرده است. گويي موضوعي به فراموشي سپرده شده بود كه اكنون كه به خاطر مي‌آورد، بسيار كم‌رنگ و مبهم است. از اين رو،‌ سعي مي‌كند بر آن شكلي ديگر دهد. سنت‌گرايان قدرت‌مدار از اين جهت موفق بوده‌اند. چهارشنبه سوري از معناي خود تهي شده است و ديگر شكل آن نيز ناتوان از پيوند معنادار با گذشته است
چهارشنبه سوري، گذر از سردي و زردي و ناتواني و ستروني و زمستان به گرمي و سرخي و توانايي و زايايي و بهار و تابستان است. روشن كردن آتش به ياد آتش مقدس ورهرام و ستايش نور و روشنايي و از كنج خانه‌ها بيرون آمدن و با جمع بودن و احساس يكي شدن و يكي بودن و همبستگي و پريدن از روي آتش و با شوق و با صداي بلند گفتن اين كه زردي من از تو(يعني آن چه كه از زمستان در من مانده است) و سرخي تو از من(يعني آن چه كه من براي زندگي به آن نياز دارم)،‌ همه از ياد رفته است. آن شور و شوق و هيجاني را كه ما پيش از انقلاب داشتيم تا از باغ‌ها و بيابان‌هاي محل خار و چوب جمع كنيم و در محله‌مان به آتش بكشيم و حتما از روي آن بپريم، و جوان‌ترها آتش‌گردان بياورند و تكه‌اي آلمينيوم در آتش بگذارند و آتش‌گردان را بگردانند تا آلمينيوم ذوب شود و حلقه‌اي زيبا در آسمان درست كنند، و بعد چادري به سر بكشند و با قاشق‌زني به در خانه‌ي همسايه‌ها بروند و ما كرورات بخريم و زير پايمان با سنگ مرمر بتركانيم تا صدا كند حالا جايش را به ترقه‌بازي داده است تا آن را زير پاي ديگران بتركانيم. آن هم با يك حرص و ولع ساديستيك كه آن فرد اصلا متوجه نشود و خود را به كوچه‌ي علي‌چپ مي‌زنيم كه ما نبوديم. آموخته‌ايم كه خشونت بورزيم و بعد دنبال مقصرش باشيم. اين ترقه‌بازي نوعي عمل پنهاني است كه نتيجه‌ي همان نوع برخوردها است
ترقه‌ و نارنجك بازي جاي آتش‌بازي را گرفته است. آن آتش از مهر بود و اين آتش از كين. از اين روي نرمي و دوستي جاي خود را به تندي و خشونت سپرده است. بالاخره سال‌ها بر طبل خشونت كوفتن و حتا با خشونت با يك سنت ديرين برخورد كردن همه چيز را از بين مي‌برد و ما را از فرهنگ دوستي دور كرده،‌ به فرهنگ دشمني نزديك مي‌كند

Monday, March 14, 2005

ماندن در صف مردگان

دوشنبه 24 اسفند 1383
شرق ديروز مقاله‌اي بلند و نفس‌گير از دوست خوش‌ذوقم شاهرخ تندور صالح چاپ كرده بود كه اين نوشتن از او برمي‌آمد. بايد يكسره مي‌خواندي؛ بدون توقفي. او در نقد ادبيات داستاني آورده بود ادبيات ما با ادبياتي كه مي‌تواند باشد فاصله‌اي نجومي يافته است و در تشريح آن به در مرگ‌ماندگي ادبيات ما اشاره كره بود. بخش‌هايي از مقاله را در زير آورده‌ام؛ چون اين ايده و نقد را بايد فقط از قلم او خواند
ادبيات ناب نيز فرصت فهم، كشف و تماشاي جلوه هاي زندگي است و فرصت ستايش سربلندترين قله زندگي، يعني انسان، و عميق‌ترين اقيانوس زندگي،‌ يعني انسان،‌ و شكننده‌ترين بلور ترد خيال و تماشا يعني انسان ... موضوع ادبيات نو مدرن‌گراي امروزين ما اما بندبازي بر لبه تيغ تيز واقعيت‌ها است، بي هيچ شناختي از مختصات جهاني كه در درون هر كدام از ما نفس حبس كرده و جهاني كه در برون از ما حلقوم‌مان را مي‌فشرد و نفسمان را بريده است ... ادبيات بيرون جهيدن از صف مردگان است. اين را آلبر كامو گفته است ... تأمل بر مرگ و سرابخانه زندگي تأملي عميق و گسترده براي بيرون جهيدن از صف مردگان است ... [اما] در درون ما تصويرهاي زندگي معمولا در قاب مرگ مفاهيم خود را مي‌يابند. اين را مي‌توان از رفتارهاي فردي و قومي ما با مردگان ديد. وقتي كسي مي‌ميرد تمامي فضيلت‌هاي نداشته و داشته انساني‌اش در ذهن ما شكوفا مي‌شود. به راحتي در حجره‌اي از حجره‌هاي تاريخ‌مان جا خوش مي‌كند و به جاودانگي مي‌پيوندد و به شوكت و عزتي وصف‌ناپذير نائل مي‌آيد و هيچ پرسشگري فرصت پرسش از چيستي بودن او را به خود نمي‌دهد و يا براي خود و ديگري قائل نمي‌شود. پس عزيزترين داشته‌ها و پشتوانه‌هاي ما قافله پيوستگان به وادي خاموش مرگ است: سكون و سكوت. ... ادبياتي كه بلعيده شدن زندگي نسل‌هايي از تاريخ خود را در كمين‌گاه‌هاي اين چنين مرگي نمي‌شناسد و ميل و رغبتي نيز به پرداختن به آن و عبور دادن ذهن عمومي از خم و چم‌هاي آن ندارد، پشيزي نمي‌ارزد ... ما مصرف كنندگان شماره يك مرگ بوده‌ايم و هستيم ... من نويسندة اين قلمرو، روايتگر رفتگان با زلزله‌ها است و وامانده در پس‌لرزه‌ها است، و مرورنامه ستايش زندگان سربرآورده از آوار هولناك نيست، پس زنده نيست و ستايشگر مرگ است... ذهن و زبان ادبيات امروز ما ذهن و زباني چلشته‌خور و عاريتي و حاشيه‌نشين است،‌ چون با انسان و زندگي‌اش و ستايش او در برخاستن‌هاي متمادي‌اش پس از زمين‌خوردن‌ها و باز برخاستن‌ها در حجره‌هاي حقارت و حسرت و تنفر تاريخ ما تأملي دروني شده و پررنگ ندارد. ادبيات ما مقهور افسون ... است و حقيقتي كه در بطن سودايي‌اش نفس مي‌كشد بي هيچ حس معتبري از ستايش ذات جست و جو ... مگر ادبيات ناب پيامي آشنا ندارد: بيرون زدن از صف مردگان براي درك فرصت ستايش انسان

Thursday, March 10, 2005

دست اقتدارگرايان در آستين دولت اصلاحات

پنج شنبه 20 اسفند 1383
پريروز در شرق خواندم انتشار جامعه نو از سوي هيأت نظارت متوقف شده است. اين در صورتي است كه شماره قبل اين ماهنامه منتشر شده بود. هيأت نظارت با بهانه‌ي عدم انتشار مرتب جامعه نو را تعطيل كرده است. به نظر مي‌رسد اين فقط يك بهانه بوده باشد؛‌ بهانه‌اي كه بيشتر از سوي اقتدارگرايان مطرح شده و توسط دولت اصلاحات اجرا شده است تا اين ماهنامه منتشر نشود. البته آقايان خواند گفت كه ما در هيأت فقط يك رأي داريم كه اين نيز براي كساني كه با فرآيند آشنا هستند بهانه‌اي بيش نيست. در طول اين هشت سال از اين اتفاقات بسيار زياد افتاده است و اقتدارگرايان نيات و خواسته‌هاي خود را توسط اصلاح‌طلبان حاكم اجرا كرده و به كرسي نشانده‌اند. هر چند آقايان كمتر به اين موضوع اشاره مي‌كنند و سعي دارند تمام تقصير را متوجه اقتدارگرايان كنند. مگر سانسور كتاب‌ها خواست اقتدارگرايان نيست كه اكنون توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت اصلاحات انجام مي‌شود. البته مي‌توان به اين نتيجه هم رسيد كه اينان نيز در ته وجودشان در بسياري از حوزه‌ها با اقتدارگرايان هم‌رأي هستند و از اين رو بدون فشار آنان كار خود را انجام مي‌دهند. فكر مي‌كنم بد نيست كارنامه‌ي دولت اصلاحات را از اين زاويه هم ببينيم و فهرستي از آن بخش از فعاليت‌هايش كه چيزي جز خواسته‌ي اقتدارگرايان نبود تهيه كنيم. به نظرم فهرست بلندبالايي شود
به هر صورت فعلا جامعه نو منتشر نمي‌شود مگر اين كه چانه‌زني‌ها به نتيجه برسد. در اين شماره من هم يك مقاله درباره‌ي بررسي جنايت پاكدشت دارم با عنوان حاشيه‌ي شهرها؛ دوزخ محرومان. البته تيتر آن را نوشته بودم محرومان زودتر به جهنم مي‌روند. ولي چند روز قبل از بردن به چاپ‌خانه آقاي باقي تماس گرفت كه بهتر است تيتر را عوض كنيم چون ممكن است برايمان مسأله ايجاد كند. من هم پذيرفتم و تيتر جديد را به ايشان گفتم

Tuesday, March 08, 2005

توضيحي بر يادداشت عاشورا

چهارشنبه 19 اسفند 1383
برخي بر يادداشت «عاشورا نماد مذهب عرفي» ايراد گرفتند. به نظرم اين ايراد عمدتا همان دعواي انگور و عنب و اوزون باشد كه از مولانا به يادگار مانده است، چون در نوشته‌هاي خود از عاشورا تعبيري داشتند كه در فرهنگ عامه نمي‌يابيد. مقصود من از عاشورا در اين يادداشت، خود عاشورا و حركت امام حسين و اهداف ايشان نبوده است. بلكه مراسم عاشورا و تاسوعا و دهه‌ي محرم است كه از معناي حركت و قيام امام حسين تهي است. ديروز در اين زمينه مصاحبه‌اي داشتم كه به تفصيل ديدگاهم را مطرح كردم. ببينيد اولا بايد بين مناسك ديني و مراسم ديني و مذهبي تفاوت قائل شويم. مناسك به وجهي برآمده از وحي الهي و يا سنت حضرت رسول است. اما مراسم برآمده از فرآيند تاريخي تحول و تطابق دين و مذهب با هر عصر و دوران خود است. از اين رو، به راحت‌تر تغيير مي‌كنند و تحول مي‌يابند. نمازي كه مسلمانان مي‌خوانند به ظاهر هماني است كه پيامبر مي‌خواند. ولي عزاداري‌اي كه شيعيان كنوني مي‌كنند هماني نيست كه فرزندان حسين مي‌كردند. حداقل در اين زمينه تاريخ گواهي مي‌دهد. شريعتي اين را در به تفصيل بيشتري در «تشيع علوي و تشيع صفوي» بيان كرده است. اگر مي‌توانيد فصلنامه‌ي نامه‌ي فرهنگ احتمالا شماره‌ي دو كه در سال هفتاد و يك منتشر شد را ببينيد. گزارشي دارد از رايزن فرهنگي وقت ايران در ايتاليا درباره‌ي عزاداري مسيحيان در سال روز به صليب كشيدن عيسي. همان دسته‌هاي عزاداري، زنجير زني، سينه زني، علم كشي و ... را در اين گزارش مي‌خوانيد و عكس‌هايش را هم مي‌بينيد. اين ديگر جاي سؤال ندارد كه شاه طهماسب صفوي اين شيوه‌ي عزاداري را از رومي‌ها گرفت و ايراني‌اش كرد. چون حكومت شيعي به آن نياز داشت. قبل از آن عزاداري معنا و مفهوم ديگري داشت. چون قبل از صفويه،‌ شيعيان در ايران هم اقليت بودند. با اين تغيير در ساختار، كاركردهاي عزاداري امام حسين نيز تغيير كرد. اصلا بخش عمده‌ي شكل‌گيري اين دسته‌هاي عزاداري كار الواط محله‌ها بوده است. علم‌كشي‌ها عمدتا يك رفتار رقابت‌‌‌‌آميز بين همين لوطي‌ها بوده است. راه‌اندازي دسته‌ها نوعي نمايش قدرت در محله‌ و تاب‌دادن سبيل در مقابل حريف بوده است. البته همين لوطي‌ها در چارچوب فهم خودشان آدم‌هاي مذهبي هم بوده‌اند. مثلا الواطي كه در دوره‌ي نهضت ملي شدن صنعت نفت نوچه‌هاي آيت الله بهباني قلمداد مي‌شدند، به اشاره‌ي آقا به همراه نوچه‌هاي خود كلي آشوب و بلوا درست مي‌كردند و به تجمع‌ها و متينگ‌هاي حزب توده حمله‌ور مي‌شدند و بعد در ماجراي كودتا هم نقش بازي كردند. همين‌ها در روزهاي عزاداري دسته راه‌ مي‌انداختند و علم و كتل به دوش مي‌كشيدند. اين قدر در فضاي ايده‌اليستي خودمان براي اين مراسم معنا و مفهوم پيدا نكنيم. معناي آن‌ها را بايد در واقعيت حيات اجتماعي بيابيم نه در آسمان‌ها. اهداف امام حسين از قيامش امر ديگري بود و شخصيت ظلم‌ستيزانه‌ي ايشان برمي‌آمد و اهداف جامعه از تداوم و گسترش اين مراسم چيز ديگري است كه اصلا هيچ ارتباطي به امام حسين و حركت ايشان ندارد و در آن ظلم‌ستيزي و زنده كردن دين جد حسين و امر به معروف و نهي از منكر (آن گونه كه امام حسين مي‌فهميد) ديده نمي‌شود. بگذريم از يك جمع كوچك نوانديشان ديني كه تلاش مي‌كنند آن معنا را بازگويي كنند تا حداقل از ذهن جمعي‌مان محو نشود

Friday, March 04, 2005

عادي شدن فجايع

جمعه 14 اسفند 1383
پريروز عكس‌هاي زلزله‌ي زرند را در شرق ديدم. زلزله‌اي با حدود هفتصد كشته. زلزله‌اي كه باران نيز از آن حمايت كرد و امان مردم را بريد. زلزله‌اي كه بازتاب زيادي نداشت. زلزله‌اي كه تاحدودي در سكوت گذشت. زلزله‌اي كه ما را تكان نداد. هفتصد كشته. اما اخمي بر پيشاني‌مان ننشست. با خونسردي بسيار روزمرگي‌مان را پيش گرفتيم. رسانه‌ها نيز در بازتاب خبرهاي زلزله جدي نبودند. افكار عمومي شكل نگرفت. اعتراضي شنيده نشد. شايد ما آن قدر درد و رنج كشيده‌ايم و ضربات بزرگ خورده‌ايم كه ضربات كوچك‌تر را چندان درك و احساس نمي‌كنيم. بزرگي فاجعه‌ي بم، تصويري ديگر از زلزله در ذهن ما ساخته است؛ گويي زلزله بايد پنجاه هزار كشته بگيرد تا وجدان جمعي‌مان را تكان دهد. شايد ديگر به درد و رنج عادت كرده‌ايم و كم‌كم فجايع برايمان امري عادي مي‌شود و جزئي از زندگي روزمرهمان. در اين صورت چه جاي غمين شدن و تكان خوردن؟ شايد عادت كرده‌ايم ديگران و رسانه‌ها اطلاعاتي دهند تا بزرگي فاجعه را درك كنيم و سپس عكس‌العمل نشان دهيم؟ رسانه‌ها هم درگير محرم بودند و عاشورا و مردم درگير تداركات و سپس اجراي مراسمي بودند كه سالي يك بار به آن مشغول مي‌شوند و كمي تغيير در روزمرگي‌شان به وجود مي‌آورد، تنوعي ايجاد مي‌كند. پس اين را نبايد از دست مي‌دادند. هفتصد كشته و زندگي زنده‌ها در شرايطي سخت. چرا تكاني نخورديم؟ چرا آن را جدي نگرفتيم؟ چرا فجايع برايمان عادي مي‌شود؟ چرا و چرا و چرا

Wednesday, March 02, 2005

بدون شرح

چهارشنبه 12 اسفند 1383
مرا كه زماني شراب از كتاب مي‌شستم
زمانه كاتب دكان مي فروشم كرد
نمي‌دانم اين شعر از كيست. اما وصف حال بسياري از ماست؛ يعني وصف حال نسل من و پيش از من