آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Wednesday, September 29, 2004

رشدیه در روزنامه شرق

پنج شنبه 9 مهر
سه شنبه شرق مطلبی در باره مکتب رشدیه داشت. بخش عمده این مطلب از کتاب مشروطه ی ایرانی رونویسی شده بود ولی منبع آن مشخص نبود. اما نکته این جاست که یک میان تیتر داده بود با عنوان حمایت روحانیت از مدارس. در صورتی که اصلا این طور نبود و بدنه روحانیت از رشدیه حمایت نکرد بلکه عمده ی مخالفت ها از سوی آن ها بود و آن ها طلبه هاشان را به سراغ او می فرستادند و مدرسه اش را تعطیل می کردند. مثل الان که وقتی سروش به قم می رود برای سخنرانی عده ای طلبه و بچه بسیجی جمع می شوند و شعار می دهند و کتک می زنند و بعد که هیچ روحانیی و هیچ بزرگی در این جمع اعتراض نمی کند که چرا برای یک سخنرانی علمی در حوزه ی علوم دینی چنین برخوردی می شود. آن طلبه ها مستحضر به پشتیبانی برخی از روحانیون هستند. البته چند روحانی از رشدیه آن هم در دوران صدارت امین الدوله حمایت کردند که آن ها استثنا هستند نه قاعده ی رفتاری روحانیت. مانند شیخ هادی نجم آبادی و سید محمد طباطبایی. اما این ها استثناها هستند و استثنا خود دلیل بر وجود قاعده ی دیگری است که آن قاعده مخالفت جدی عمده روحانیون با رشدیه و کلاس های درس او بود. در مطلب روزنامه شرق به برخوردهای تند و ناشایست با رشدیه اشاره شده بود و غیر از یک مورد که معلوم است از سوی یکی از علما است در بقیه ی موارد فاعل آن رفتار نامشخص مانده است که البته این نیز از ویژگی های روزنامه نگاری در این مملکت است. چون اگر قلم کمی بیشتر بخواهد آگاهی رسانی کند شکسته می شود و صاحب قلم سیاست

Monday, September 27, 2004

روحانیت و آگاهی عمومی

سه شنبه 7 مهر
مخالفت شدید حکومت ما که وجه مشخصه ی آن سرآمد بودن روحانیت است، در رونق روزنامه های مستقل و نیز دسترسی آسان به اینترنت امر نوینی نیست. در مجموع روحانیت همیشه، بالاخص در این دویست سیصد سال اخیر با آگاه شدن مردم مخالف بوده است و هر جا ندایی و صدایی برای آگاهی مردم، خارج از چارچوبه ی شناخت آنان وجود داشته خیلی سریع برای سرکوب آن اقدام کرده اند. برای نمونه از کتاب مشروطه ی ایرانی نوشته آجودانی مثال می آورم. می دانید که رشدیه مؤسس مدارس نوین در ایران است. بزرگترین مخالفان وی در تأسیس این مدارس روحانیون بودند. بخش هایی از کتاب را با هم بخوانیم
پیشنماز به اعتراض برخاست که کلمه قانون چه بوی بدی می دهد. گفت اکثر مردم شهرها مثل کناس ها به بوی حب قانون مأنوس شده اند. نزدیک است که ایران گنداب قانون شده، یک وجب جا برای تنفس پیدا نشود... پیشنماز بر زبان ها انداخت که حمایت از مدرسه ی رشدیه ترویج فحشاء است... یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است، خودداری نتوانست. گفت اگر این مدارس تعمیم یابد، یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمی شود، آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد؟... حسب الامر حجج اسلام بر روی قفل مدرسه ی رشدیه قفل دیگری می زنند، یعنی که مدرسه باید تعطیل شود... طلاب و مکتب دارها و اراذل و اوباش به این بهانه که این رسم تعلیم جدید، طرز تعلیم ... آمریکائیانست و رشدیه مأمور آنهاست، با چوب و چماق به مدرسه حمله می کنند. اسباب و اثاثه و کتابخانه اش را به غارت می برند. رشدیه هم فراری می شود و به مشهد پناه می برد... در مشهد سال به پایان نرسیده بود که تکفیرش کردند. صفحه های 266 و 267
این قصه برای رشدیه، قصه ای همیشگی بود. اما هیچگاه خسته نشد و کنار نکشید و تلاش کرد و امروز ما وام دار تلاش او هستیم. خستگی ناپذیری را از او و امثال او بیاموزیم

Thursday, September 23, 2004

جانبازان فراموش شده

جمعه 3 مهر
روز چهارشنبه روزنامه شرق دو گزارش از آسایشگاه جانبازان جنگ چاپ کرده بود. هر دو گزارش داغی بر دل می نهد که فقط به روزگاران بیرون توان شد. یکی از جانبازان قطع نخاعی و دیگری جانبازان روانی. در دومی گرچه به جهت توانمندی های حرکتی و کلامی شان، محیط سالم تر و با امکانات بیشتری داشته اند اما تصویری که از آنان به جای می مانند به عنوان بازماندگان جنگ، ما را به تأمل وامی دارد که این پرسش را بار دیگر از خود و تاریخ خود بپرسیم که چرا جنگ چنین طولانی شد که این گونه عوارض نیز چنین دامن گیر شود. آن هایی که آن جا نگهداری می شوند به نظر معمولی می آیند ولی در آنی کنترل اعصاب و روان خود را از دست می دهند و ممکن است فجایع غیر قابل جبرانی ایجاد کنند. یکی از آن ها در آن حالتش همسرش را کشته بود. یکی را می شناسم که برای کنترلش آن قدر دارو می خورد که چهره و نگاهی کاملا سرد یافته است. حداکثر کاری که برای اینان شده است، البته تعدادی از آن ها نه همه شان، آن هایی که در این مراکز نگهداری می شوند، این است که مکانی با امکانات اولیه تفریحی و ورزشی و چند روانپزشک آماده کرده اند. اما گزارش اول که مربوط به جانبازان قطع نخاعی بود، تصویری سیاه داشت، تصویری که به نظر می رسد فاصله ای از واقعیت نداشته باشد. جانبازان قطع نخاعی، انسان های فراموش شده این دیارند، همچون همه ی آن هایی که با کاست قدرت هیچ رابطه ای ندارند و بخش عظیم این ملت را تشکیل می دهند. اما تفاوت این جاست که این جانبازان در جنگی جسم خود را چنین از دست داده اند که همین قدرتمداران بر آن پای می فشردند و استفاده خود را از آنان کرده اند و اکنون آنان را به فراموشی سپرده اند. گرچه آن جانبازان با هدفی دیگر و قابل تقدیس در جنگ شجاعانه حضور داشتند و کمتر به بازی های قدرتمداران توجه می کردند اما حاصلش نابودی بخشی از نیروی انسانی ما و بهره مندی بیشتر قدرتمداران بوده است. این قبیل جانبازان بیست و چهار ساعته به روی تخت افتاده اند از این رو چندان توجهی به محیط خود ندارند. گردن به پایین کار نمی کند. اما انتظار داری محیطی که این عزیزان در آن زندگی می کنند محیطی شاد و برخوردار از همه نوع امکانات ضروری باشد. ولی تصویری که گزارش به ما می دهد تصویری سیاه است. لامپ های سوخته و نیمه سوخته. دالان های تاریک. محیطی کثیف و گردگیری نشده. دو پرستار برای سی جانباز. اتاق هایی به هم ریخته. زیر تخت ها نظافت نشده و جانبازان تنهای تنها بر تخت بی بخت خود افتاده. روزهای تکراری بی برنامه و رؤسای بنیاد در خانه های چند میلیاردی نشسته و سوار بر بنز شده و از همه ی امکاناتی که شما فکرش را می کنید در الهیه ی تهران در اختیار داشته و نگهبان و اسکورت برای خود دست و پا کرده و سالی یک بار به این عزیزان سرنزده و ... . آقایان سلامت باشند

Tuesday, September 21, 2004

خاتمی و وبلاگ نویسان

چهارشنبه 1 مهر

ماجراي پاکدشت که دو جوان 29 کودک را به قتل رسانده اند جامعه را هم بسیار ناراحت کرده است و هم مضطرب. در باره این نوع ماجراها از زوایای گوناگونی می توان تحلیل کرد که نظرم را خواهم نوشت. اما جالب اینکه خاتمی هم وارد گود شد و طی اطلاعیه ای خواستار پیگیری جدی موضوع شد. موضوعی که به نظرم گرچه مهم است ولی بیش از آن که وظیفه او باشد، وظیفه وزیر کشور اوست. وزیر کشور باید زودتر از این کمیته ویژه ای را برای بررسی موضوع تشکیل می داد. اما حضور خاتمی در این موضوع به نظر می رسد بیشتر جنبه روانی دارد. آن هم برای خودش. اما در جایی که باید و وظیفه اش هست سکوت می کند و دریغ از یک موضع گیری و سخن و اطلاعیه. خاتمی شاید در پس پرده برای دستگیرشدگان روزهای اخیر کاری بکند اما هنوز جرأت نکرده در انظار عمومی موضع گیری کند. ماجرای پاکدشت بالاخره از سوی نیروهای انتظامی و امنیتی و قضایی و روزنامه نگاران پیگیری می شود و به نتایجی هم خواهد رسید که افکار عمومی را تاحدودی راضی کند. ولی روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان دستگیر شده کجای توجه خاتمی هستند؟ رییس جمهور جامعه مدنی! در دفاع علنی از حق مدنی کسانی که از سوی هیچ کسی _ غیر از کسانی که در قدرت سهمی ندارند _ حمایت نمی شوند، درمانده است. شاید هم فکر می کند این طوری بهتر است

Monday, September 20, 2004

خاتمی، فعالان اینترنتی و جشن سینما

سه شنبه 31 شهریور
مدتی است تعدادی از فعالان سایت های اینترنتی و وبلاگ نویسان احضار و
یا دستگیر شده اند. برخی از آنان هنوز در زندان به سر می برند و بازجویی های بی ربط و با ربط با موضوع را تحمل می کنند. همه هم لال شده اند. خاتمی که هنوز هم از رو نرفته و شعار آزادی اندیشه و قلم را به زبان می راند، سرآمد لال شدگان است. آقای باقی می گفت تعداد احضاری ها و دستگیر شدگان یکی دو ماه اخیر بسیار بیشتر از این یکی دو سال اخیر بوده است. اما انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. حضرات اصلاح طلب نیز سکوت اختیار کرده اند و ماجرا را به نظاره نشسته اند. در مقابل، جشنی از سوی خانه سینما برگزار می شود. رییس آن و تعدادی از اعضا برای ادای توزیعات دستگیر می شوند. همه می دانند این دستگیری به درازا نمی کشد. موضوع تیتر اول روزنامه ها می شود و موضع گیری ها شروع. خاتمی هم وارد گود می شود و این نحوه برخورد را نمی پسندد و اعتراض خود را به طور علنی بیان می کند. نمی گویم نباید اعتراض کرد. بلکه می خواهم بین این دو برخورد مقایسه کنم. اگر بگوییم که آن فعالان سایت های اینترنتی و وبلاگ نویسان کار سیاسی می کردند جواب این است که خاتمی شعارش توسعه ی سیاسی و دفاع از حقوق مخالفان بود. هر چند دستگیر شدگان مخالفان نظام هم نبودند بلکه مخالفان اقتدارگراها هستند. او که با این شعار رأی می آورد اکنون که باید از حقوق دستگیرشدگان دفاع کند و موضوع را علنی بیان کند و در افکار عمومی بازتاب دهد خفه شده است. اگر هم کاری در پشت پرده انجام دهد فایده چندانی ندارد. چون مهم افکار عمومی است که شکل نمی گیرد. اما خاتمی هیچگاه شعارش نبود که افعال خلاف شرع را _ آن گونه که آخوندها می فهمند _ ترویج می کنم. نمی خواهم بگویم در مورد جشن سینما باید با افراد برخورد می شد. بلکه این بهانه برخورد که شئونات اسلامی رعایت نشد را مسخره ترین بهانه برای برخورد با سینماگران می دانم. ولی مهم این است که خاتمی خیلی زود وارد گود می شود و احساس مسئولیت می کند و سینه چاک می دهد که ما هم معترضیم. اما در مقابل دستگیری کسانی مانند حنیف مزورعی و پدر سینا و دیگران _ که تقریبا کاره ای هم نبودند_هیچ نمی گوید. این است که می گویم خاتمی در این سال پایانی ریاست جمهوری خود کاملا شبیه بقیه شده است و آن نیمچه اعتماد و احترامی که هنوز برایش می شد قائل بود را خود از دست داده است. قطعا کسی که دیگر اعتماد مردمی را به همراه نداشته باشد باید اعتماد قدرتمندان را به خود جلب کند. مثل خاتمی مثل گاو نه من شیرده است

Sunday, September 12, 2004

لیزر شو و لمپن ها

دوشنبه 23 شهریور

دیشب افتتاحیه ی جشنواره ی عروسکی در محوطه ی تئاتر شهر برگزار شد. من هم که خبر را در شرق خوانده بودم، پسرم را بردم تا از این برنامه لذت ببرد. اواخر برنامه اعلام شد که نمایش لیزر شو پس از اذان مغرب و عشا برگزار می شود. ما هم ماندیم. این نمایش برای من هم جالب بود. بازی نور و دود به همراه موسیقی زیبا، بسیار جذاب و چشم نواز می نمود و روان را به آرامش و خارج شدن از زمختی های اطرافت دعوت می کرد. بلندای آسمان را به یک متری بالای سر می آورد و تو گویی ابرها برایت نمایش اجرا می کنند. هارمونی ایجاد شده از دود و نور و موسیقی، چشم و ذهن را به تسخیر خود در می آورد و تو را در زیبایی که چیزی جز این هارمونی نیست غرق می کرد. پسرم که بر دوشم نشسته بود تا بهتر ببیند دو بار با هیجان گفت: چقدر معرکه است پسر! اما از آن جا همه چیز درست تنظیم نشده بود در ابتدا موسیقی آن برای دقایقی بدون نور و دود پخش شد و جوانی که مشخص بود یکی دو تخته کم دارد شروع به رقصیدن کرد، رقص که نه خود را تکان می داد. کسانی هم که دور او بودند دست می زدند و او را تشویق به ادامه تکان ها. به نظر می رسید با شروع این برنامه حرکات آن جوان چندان مورد استقبال قرار نگیرد و همگان در سکوت به نمایش لیزر شو توجه کنند. جالب آن که با گذشت نیم ساعت از برنامه، آن جوان همچنان خود را تکان می داد و بر جمعیت تماشاچی وی افزوده می شد. به طوری که حدود یک سوم افراد حاضر مخصوصا آن هایی که جلوی پرده ی لیزر شو ایستاده بودند حلقه ای ایجاد کرده بودند و آن جوان را در میان گرفته و برایش کف می زدند و نه فقط به نمایش لیزر شو بی توجه بودند، بلکه فضا را نیز به هم ریخته بودند. بعد هم که حراست آمد و آن جوان را به کناری کشید غوغایی به پا شد و شعار که ولش کن ولش کن. عمده ی کسانی که به نمایش توجه می کردند خانواده ها و یا افرادی بودند که با هدف تماشای افتتاحیه ی جشنواره به پارک آمده بودند ولی عمده ی آن هایی که دور آن جوان جمع شده بودند جوانان بی هدفی می نمودند که گذری به این پارک و ازدحام در آن جذب شده بودند و به جای بهره گیری از برنامه هنری تدارک دیده شده، جذب حرکات جوان دیگری شده بودند و در حال تغییر فضا به سود خود بودند
شرح ماجرا به درازا کشید. می خواهم بگویم به نظر می رسد ما توان چندانی برای لذت بردن از زیبایی های هنری را نداریم. اصلا برای این امور آموزش اجتماعی نمی بینیم. اما تا دلتان بخواهد از مسخره بازی لذت می بریم. ما آدمیانی رشد نایافته ایم و یا ناقص رشد یافته ایم. همین نقص اجتماعی موجب می شود که مسخره بازی های تلویزیون بیشتر از برخی از فیلم ها و برنامه هایی که جاذبه ی هنری بیشتری دارد برایمان جالب تر باشد و بیشتر جذب آن ها می شویم. به عبارتی دیگر فضای اجتماعی ما یک فضای لمپنی است. از این رو وقتی در این فضای عمومی نیز برنامه ای هنری اجرا شود لمپنیسم بر آن غلبه پیدا می کند و جای خود را در گوشه ای از آن باز می کند. برای جامعه ی ما این نیز کاملا طبیعی است. مگر ما غیر از این تربیتی دیگر یافته ایم. ما آموزش دیده ایم که هیچ چیز در جای خود نباشد. ما آموزش دیده ایم همه چیز را به تمسخر بگیریم. ما در این دو سه دهه در سطح عوام نگه داشته شده ایم و نتوانسته ایم پله های گذر از عوامیت را پشت سر بگذاریم. شعور اجتماعی و درک هنری مان مخصوصا در این پانزده سال اخیر نه فقط در جا زده، به نظر می رسد پس رفت هم کرده باشد
به هر روی شما هم اگر فرصتی داشتید از این نمایش دیدن کنید. ظاهر تا پایان جشنواره هر شب برگزار می شود. امیدوارم اسیر لمپن ها نشوید

Thursday, September 09, 2004

داغی که کهنه نمی شود

چهارشنبه 18 شهریور
مردی دیگر از تبار آزادمردان از میانمان رفت. حاج داود کریمی که تمام خاطرات جنگ و بسیج مردمی دهه شصت را با جسم نحیف خود می کشید، رفت. کریمی یادآور مردان بزرگی چون حاج همت بود. گویی او بود که از عملیات خیبر تا شهریور 83 تحمل کرد تا ببیند که چه رنج های مضاعفی بر این ملت ستمدیده می رود و به بسیجیان آزادمرد چه جفاها که نمی شود. چند ماه پیش گفتند حالش چنان وخیم است که به کما رفته است. دیگر معلوم بود بازنمی گردد و در این مدت کرکسان برنامه ریختند تا بر جنازه اش یورش برند. کریمی نمادی از رنج مردم بود. مردمی که می توانستند کشته نشوند. مردمی که می توانستند شیمیایی نشوند. ولی جنگ چنان کش آمد که آدمیان بی توجه به زد و بندهای سیاسی در داخل و خارج و سر به داران دفاع از حریم وطن و عقیده ی خود را به کام کشید و هنوز هم دارد به کام می کشد. کریمی با رفتنش داغ جنگ را و دوستان از دست داده را در دلهامان تازه کرد. یاد و خاطرش جاوید باد

Monday, September 06, 2004

دو ماجرا از بهبهانی

أيت الله بهبهاني را تقريبا همه مي شناسيم. یکی از رهبران مشروطیت بود که الحق و الانصاف در مقابل استبداد به جد ایستاد و یکی از وزنه های مهم به ثمر نشستن مشروطیت بود. پسر همین بهبهانی در دوره دکتر مصدق با دربار سر و سری داشت و اوباش جنوب شهر و لات و لوت ها را در اختیار داشت و بارها آن ها را علیه دکتر مصدق و حکومت ملی به خیابان کشانده بود و البته پول و پله ی خوبی هم به آن ها داده بود؛ حالا پولی که مردم بابت خمس و زکوه به حضرت آیت الله داده بودند و یا پولی که انگلیسی ها به ایشان صله کرده بودند، فرقی نمی کند. با خود می گفتم چطور آن پدر چنین پسری دارد. بعد دیدم پدرش گرچه شخصیت نسبتا آزادیخواهی بوده است و زبان و کردارش در دوره ای در به زانو درآوردن استبداد نقش بسیاری داشته است، ولی خیلی هم علیه السلام نبوده است. به دو روایت از کتاب مشروطه ی ایرانی توجه کنید
مردم زنجان از ستمگری های یکی از خوانین خمسه به نام جهانشاه خان به ستوه می آیند. شکایت مردم به مجلس هم کشیده می شود. جهانشاه خان متهم به قبل و غارت مردم بود. در یک دعوای حقوقی ساده مدعی ای شکایت به عدلیه می برد که جهانشاه خان، ملک او را تصرف عدوانی کرده است. خان خمسه به بهبهانی متوسل می شود. بهبهانی به به حاکم آن جا تلگراف می فرستد که ادعای مدعی باطل است و متعرض ملک متصرفی جهانشاه خان نشوند. حکومت خمسه از مجلس کسب تکلیف می کند و احتشام السلطنه که رییس مجلس بود، پاسخ می دهد آقای بهبهانی حق مداخله در وظایف قوه قضاییه و مجریه را ندارد و شما نیز حکم عدلیه را اجرا کنید. اما مجتهد از اقدام رییس مجلس برآشفت و از او خواست استعفا دهد. احتشام السلطنه نیز موضوع را به جلسه علنی مجلس کشاند که خود غوغایی شد و با پادرمیانی دیگران فیصله یافت
حتما اسم ظل السلطان را نیز شنیده اید: حاکم مستبد اصفهان که یکی از خشن ترین شاهزاده های قاجار بود و گفته می شد اعمالش در اصفهان از کفر ابلیس معروفتر است. در کشمکش های محمد علی شاه با مجلس اول زمزمه نایب السلطنه شدن یا پادشاهی و حتا رییس جمهوری ظل السلطان شنیده می شد. بهبهانی در این کشمکش ها از طریق یحیی دولت آبادی برای ظل السلطان پیغام فرستاد که اگر به او 150 هزار تومان بپردازد مقدمات سلطنت او را فراهم می آورد. ظل السلطان جواب فرستاد انجام بدهد تا مبلغ را به او بپردازم. حتی در هنگام معرفی وزرا به مجلس بهبهانی دست دست می کند تا جواب ظل السلطان را بشنود و وقتی از او مأیوس می شود با مجلس همراه می شود والا فتنه ای در کار مجلس و معرفی وزرای مشروطه ایجاد می کرد حالا اینکه در نیت خود چقدر موفق می شد بحث دیگری است

Sunday, September 05, 2004

ماجرای سید شفتی

از شریعتی خوانده بودم که پای هیچ قرارداد استعماری را هیچ روحانی ای امضا نکرده است. این جمله به همراه چند جمله ی دیگر مستمسکی شده بود تا به نفع روحانیون و برای تخریب روشنفکران از آن استفاده های بسیار شود. گر چه پاسخ آن این بود که تا آن زمان روحانیون قدرت سیاسی در دست نداشتند که چنین کنند ولی یکی از پاسخ ها نیز این می تواند باشد که شریعتی اطلاعات ریزی از تاریخ معاصر ایران نداشت و آن جایی که روحانیون به قدرت می رسیدند تفاوتی با دیگران نداشتند. به عنوان مثال متن زیر را بخوانید
سید شفتی از مجتهدان اصفهانی در دوره فتحعلی شاه و محمد شاه بود. او در اصفهان داعیه ی حکومت در سر می پروراند و عملا به چنان اقتداری دست یافته بود که قدرت دولت و حکومت فرع بر قدرت او بود. او نه تنها در امور داخلی ایران مداخله می کرد بلکه در مسائل سیاسی با نمایندگان دولت های خارجی علیه حکومت ایران زد و بند هم می کرد. چنان که در ماجرای هرات با سفیر انگلیس علیه حکومت متحد شد و همراه با روحانیون دیگر فتوا داد که لشکرکشی محمدشاه به هرات خطاست. ثروت و مکنت این مجتهد پرآوازه تا بدان پایه و مایه بود که شاگردش میرزا محمد تنکابنی نوشت: در میان علمای امامیه مانند او در ثروت نیافتم، نه در اسلاف و نه در اخلاف. حتا یک بار فتحعلی شاه بر سر پاره ای مشکلات دست خواهش پیش او دراز کرد و سید شفتی بیست هزار تومان به شاه برات کرد. به روایت همان تنکابنی بیش از دو هزار باب دکان و چهارصد کاروانسرا در اصفهان داشت. در نقاط دیگر ایران مداخل املاکش از بروجرد سالی تقریبا شش هزار تومان بود و املاکی که در یزد داشت سالی دو هزار تومان ... و دهاتی که در شیراز داشت سالی چند هزار تومان مداخل داشت. مجملا سالی هفده هزار تومان مالیات دیوانی آن جناب در اصفهان بود. اشتهارش تنها به ثرویش نبود. امر به معروف آن جناب این بود که هفتاد نفر را به حدود شرعیه قتل نمود و اما حد غیر قتل که جاری کرده بود از شمار خارج بود. با چنین ثروت و اقتداری، طبیعی بود که مجتهد سر از چنبره حکومت مرکزی به در آورد./از کتاب مشروطه ی ایرانی اثر ماشاءالله آجودانی. صص 99 و 100

Wednesday, September 01, 2004

خاتمی و قصه تکراری ارباب قدرت

شايد این مصاحبه مطبوعاتی و رادیو _ تلویزیونی خاتمی را به مناسبت هفته دولت دیده باشید. اگر این طور است، باید به صبر و حوصله و توانایی تان آفرین گفت. گرچه خودم نیز نشستم و اراجیف او را به سختی و تا به انتها شنیدم. خاتمی در این مصاحبه از یک سو همچون رییس جمهوری شکست خورده ظاهر شده بود و از سویی دیگر همچون دیگر صاحبان قدرت، شارلاتانی را نیز تجربه کرد. او به خوبی نشان داد که دیگر حتا یک رییس جمهور اخلاق گرا هم نیست. دروغ و تزویر و بازی با کلمات و کش دادن مطالب برای توجیه عملکرد خود یکی از ویژگی های او در این مصاحبه بوده است. اگر چه خاتمی قبلا چنین نبود ولی امروز در آغار سال هشتم ریاست خود چنین شده است و با انرژی بسیار آموخته هایش را پس می دهد
خاتمی تقریبا از تمام اصولش عقب نشینی کرد و غیر از یکی دو سال اول، در مقابل تمام بی قانونی ها سکوت کرد و حتا اگر هم صدایی از او در آمد، خودش عامل اجرای آن بی قانونی هم شد، بعد حالا با افتخار می نشیند و سرش را هم بالا می گیرد که من در همه زمینه ها موفق بوده ام و امروز هر کسی بخواهد کاری کند در چارچوب قانون و با نام قانون انجام می دهد. احمق! نمی داند که با این حرف خودش را بیشتر خراب می کند. چون حکومت تمام بی قانونی هایش را با نام قانون انجام می دهد و زبان او را که خود را اسیر ظاهر کرده است بسته است. انگار دعوای ملت مسمایی بوده است نه محتوایی. یا موفقیت خود را آن می داند که می خواستند حکومت اسلامی داشته باشند نه جمهوری اسلامی و ما الان جمهوری را تثبت کردیم و نگذاشتیم این نام را تغییر دهند. اما نمی گوید که تمام قدرت در دست همان افرادی است که آن نام را مطرح کردند و الان در محتوا نیز چنان می کنند. مگر انتخابات مجلس هفتم غیر این بود. جنتی هم گفت در تاریخ پس از انقلاب بهترین انتخابات همین مجلس هفتم بوده است. چون توانسته بودند در چارچوب حکومت اسلامی نه جمهوری اسلامی کارهای خود را به دست خاتمی و یارانش انجام دهند. حالا خاتمی نامه ای هم نوشته باشد که آقا ما معترضیم. خب! باشید ولی آنچه می گوییم را انجام دهید
حضرت آقا فرمودند ایشان فقط یک خط قرمز داشتند و آن حفظ نظام بود و از این خط قرمز خود عقب نشینی نکردند. آخر پفیوزی از این هم بالاتر. یکی به او بگوید خط قرمز آن شعارهایی بوده است که تو بر مبنای آن ها بیست و دو میلیون رأی آورده ای و از تمام آن عقب نشینی کرده ای. در این هفت سال تعرض به آن شعارها و خواسته های مردم شده است نه به نظام. کسی را با نظام کاری نبود. مگر اینکه شما از نظام یک تعریق مضیق ارائه کنید و خود را اسیر دم بسیار بلند آن کنید که هر جا پا بگذارید آن دم وجود داشته باشد. کجا مردم در تعرض به نظام وارد معرکه شدند که خواسته هاشان تعرض به نظام باشد که حضرتشان در پی حفظ نظام بکوشند. این جملات خاتمی کلافه ام کرده بود ولی باز مصاحبه را گوش دادم. او در بخشی دیگر گفت از من می خواستند اپوزیسیون باشم. چه کسی از او چنین چیزی خواست. خدا اعلم است. همه از او می خواستند به قانون اساسی عمل کند. واقعا عمل کند نه اینکه شعار بدهد و نیز در چارچوب شعارهای خود مقاومت نماید. ادبیات گفتاری ایشان بعد از هفت سال چه جالب عوض شده است. ما هم یادمان باشد که درخواست عمل در چارچوب قانون می شود اپوزیسیون. البته از طرف آن جناج چنین است. وقتی تو بر مبنای همین قانون اساسی بخواهی حقوق ملت اجرا شود، می شوی اپوزیسیون و اکنون خاتمی از جایگاه آنان سخن می گوید
فکر می کنم جناح اقتدارگرا آن شب را تخمه شکستند و مصاحبه را تماشا کردند. حضرت آقا می گوید من در دور دوم نمی خواستم کاندیدا شوم ولی به اصرار دوستان شدم. مثل این است که شما با دوست خود قدم می زنید و به منزل آنان می رسید. شما نمی خواهید وارد منزلشان شوید ولی به اصرار آ«ان میهمانشان می شوید. حضرت آقا فکر می کنند به میهمانی آمده اند که با اصرار وارد شده اند. کسی با اصرار رییس جمهور نمی شود، بلکه با برنامه رأی می آورد. اگر برنامه نداشتی و زور دوستان بود و حرفهایت کشک بود، غلط کردی بیست و دو میلیون آرزو را به دنبال خود کشاندی و جامعه را دلسردی و سرخوردگی و ناامیدی سوق دادی
می بینید! خاتمی هم همچون تمام صاحبان قدرت حالا که اعتماد مردم را از دست داده است، اصلا خرابکاری های خودش را نمی بیند. چشمانش را بسته است. در یک بی قدرتی محض به آلت دست اقتدارگرایان تبدیل شده است و آن گاه از عملکرد خودش دفاع می کند. مصاحبه های خاتمی آدم را یاد مصاحبه های سال های آخر هاشمی می اندازد که در نتیجه سیاست های اقتصادی غلطش، تورم کمر مردم را شکسته بود و او از موفقیت هایش حرف می زد و آمار می داد. خاتمی هم همه اش از موفقیت هایش حرف می زند و آمار می دهد. اما نمی گوید در زیر این پوسته به ظاهر شیک که البته به نظر من چندان هم شیک نیست، چه دماری از مردم و آرمان هایشان در آورده است
خاتمی دلش می خواست همچون مصدق باشد. البته فکر می کند همچون او هست. اما انگشت کوچک او هم نیست. مصدق به اعتماد مردم پشت نکرد و از قدرت حاکم نهراسید و مجلس را آن جا دانست که مردم باشند و برای احقاق حق مردم تا انتها ایستاد و این اعتماد را تا آخر با خود داشت. خاتمی این اعتماد را فدای سر حضرات کرد