آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Tuesday, August 29, 2006

دروغ، نشاني از بي‌اعتقادي

سه‌شنبه 7 شهريور 1385
هر معرفتي مخصوصا حتي معارف اعتقادي داراي مراتب است و اين مراتب از شخصي به شخص ديگر متفاوت. برخي چنان از سر خلوص معتقد هستند كه در چارچوب اعتقادات همچون ماهي در آب زيست مي‌كنند. براي همين نه نيازي به تأييد دارند و نه نيازي به انكار. در هر موقعيتي هماني هستند كه هستند؛ ماهي در آب، نه گربه‌ي لب حوض يا كلاغ بالاي درخت.اين قبيل افراد نادرند و كم. سرسلسله‌ي آنان را اولياي الهي تشكيل مي‌دهند وعلي‌رغم اين كه سيره‌ي آنان در تاريخ جوامع بشري جاري و ساري بوده است، متمسكين به راه خالص آنان اندك‌اند.از اين رو، پس از آنان درجاتي از ناخالصي را مي‌بينيم تا جايي كه گاه ناخالصي حالت غالب را پيدا مي‌كند و به قول عوام، اعتقاد صرفا لقلقه‌ي زبان مي‌شود، آنهم براي بهره‌برداري از آن. يكي با نام و يكي با نان، يكي با حرص و يكي با ترس، يكي با پول و يكي با زور، يكي به آبرو و ديگري به آرزو و با حضور عوامل بسياري ديگر، اعتقادش دست كاري مي‌شود. يعني هر كسي مي‌تواند نرخي داشته باشد. اگر من ادعا (فرض محال محال نيست) بكنم كه امام زمان را ديده‌ام و بعد براي ترس از آبرو ادعاي خود را تكذيب كنم، هماني مي‌شود كه اعتقادم را به راحتي به فروش گذاشته‌ام و آن چه آن را اعتقاد گفته‌ام، چيزي نبوده است براي فريب عوام. والا اگر چنين چيزي حقيقي بوده است، ديگر نمي‌توان انكارش كرد. انكارش به معناي غير حقيقي و غيرواقعي بودن اصل ادعا است. در اين صورت خود ادعا دروغي بوده است براي كسب موقعيتي كه آن موقعيت با مجموعه‌ توانايي‌هاي من به دست نمي‌آيد. حديث بسياري از آقايان در اين مرز و بوم كه به راحتي دروغ مي‌گويند چنين است

Saturday, August 26, 2006

تصفيه‌ي بچه‌هاي خوب از ايران

شنبه 4 شهريور 1385
دوستم يساولي كه خبرنگار سرويس اجتماعي روزنامه‌ي ايران بود، از تصفيه در روزنامه‌ي ايران نوشته است.تصفيه‌اي با هدف حذف تمام نيروهاي جوان غيرهمفكر با دولت احمدي‌نژاد. دولتي كه به ادعاي خودش در خدمت به مردم و مملكت و دين، رو دست تمام دولت‌ها زده است. در ركود بازار از رونق اقتصادي و با تزريق پول نفت از كاهش تورم و از متلك‌گويي و آب‌زيركاهي به نشاط ياد مي‌كند. چنين دولتي طبيعي است كه مهرورزانه نيز تصفيه كند. نوشته‌ي يساولي را با عنوان كودتاي آرام در روزنامه‌ي ايران بخوانيد

Sunday, August 20, 2006

احمدي‌نژاد و دروغ

يك‌شنبه 29 مرداد 1385
از احمدي‌نژاد تصوير يك مسلمان معتقد را داريم. حداقل به ظاهر. بارها در تلويزيون ديده‌ايمش كه اول وقت نماز مي‌خواند. حتي وقتي براي افتتاح تونل رسالت رفت، برايش فرشي دوازده متري بردند تا اول وقت نماز بخواند. و الهام هم پشت سرش بايستد. پس احتمالا او دروغ نمي‌گويد؛ مگر نه اين كه از قديم به ما نيز گفته‌اند دروغگو دشمن خداست. او ذوب در ولايت است و عاشق امام زمان (ع). پس نمي‌تواند دروغ بگويد. احتمالا آن قطعه‌ از گفت و گويش با آيت‌الله جوادي آملي كه با احساس خاصي درباره‌ي هاله‌ي نوري كه در سازمان ملل اطرافش را فرا گرفته بود، سخن مي‌گفت نيز واقعي نبود. همه‌ي آن‌ها را دشمنان اسلام و انقلاب ساخته‌اند كه ما را گول بزنند. و الا كسي كه نمازش را اول وقت مي‌خواند و تمام اميدش فرج امام زمان (ع) است نمي‌تواند دروغ بگويد. ببينيد اين دشمنان اسلام چقدر پست هستند كه براي رسيدن به اغراض خود براي مردي كه خداوند و امام زمان فرستاده است تا ما را از نكبت نجات دهد چه پاپوش‌هايي درمي‌آورند. بدبخت‌هاي بيچاره آنقدر بي‌كار هستند كه از جلسه‌ي حضور احمدي‌نژاد نزد آيت‌الله جوادي فيلم درست مي‌كنند و صداگذاري مي‌كنند تا از او چهره‌ي بدي بسازند. اكنون احمدي‌نژاد منكر بيان اين مطلب شده است. همان طور كه منكر بردن نفت بر سر سفره‌هاي مردم شده است. همان طور كه منكر تورم مي‌شود. همان طور كه منكر بي‌رونقي توليد مي‌شود. همان طور كه منكر فاميل‌بازي در پست‌هاي دولتي مي‌شود. همه‌ي اين‌ها دروغي بيش نيست كه به او بسته‌اند. خدا لعنت كند اين دروغگويان را

Sunday, August 13, 2006

احمدي‌نژاد و ايدئولوژي روستايي

يكشنبه 22 مرداد ماه 1385
احمدي‌نژاد هم وبلاگ نويس شد. او در اولين نوشته‌اش به نكاتي اشاره كرده‌ است كه براي من جالب است. هميشه در بين دوستان گفته‌ام كه انقلاب اسلامي هر چند انقلابي شهري بود،‌ ولي به كام روستاييان شد. به عبارتي ديگر در انقلاب اسلامي در نهايت ايدئولوژي زندگي روستايي حاكميت را به دست گرفت. روستاييان براي اولين بار توانسته بودند بر شهر مسلط شوند و اين بزرگترين فرصتي بود تا بتوانند با تمام مظاهر شهرنشيني در افتند و تا آن‌ جا كه در توان دارند به تخريب آن مشغول شوند. هر چند اين تخريب به قول دكتر شيخاوندي با مهاجرت روستاييان به شهر در دوره‌ي جديد شكل‌ گرفته است ولي معتقدم بعد از انقلاب با سلطه‌ي ايدئولوژي زندگي روستايي بر شهر بيش از پيش شده است. نزاعي كه در طول دهه‌ي شصت و در دولت احمدي‌نژاد با مظاهر زندگي شهري مي‌شود ناشي از توفق اين ايدئولوژي است. ريشه‌ي آن نيز تاحدود بسياري مشخص است. بعد از انقلاب روحانيون مصادر امور را به عهده گرفتند كه اكثريت آنان زاده‌ي روستا هستند و جهان‌بيني‌شان نيز روستايي است. جهان‌بيني روستايي، ايدئولوژي روستايي توليد مي‌كند. اين كه آنان از تمام مظاهر زندگي شهري بر ظاهر زندگي و آمد و شد مردم در كوچه و خيابان دست گذاشتند، و بيش از باطن اسلامي به ظاهر اسلامي تأكيد كردند و اين كه در آن دهه روستاها بيش از شهرها طعم توسعه را چشيدند، نشاني از حساسيت روستايي آنان داشته است(البته نتايج اين اقدامات بماند)
اكنون كه احمدي‌نژاد در وبلاگش نوشته است در خانواده‌اي تهديست از روستايي دورافتاده از توابع گرمسار متولد شده است، و كمال شهرنشيني را به سخره گرفته است، تقابل‌هاي او با زندگي و مظاهر شهري قابل لمس شده است. اين كه او تمام تحولات دانشگاه پيش از انقلاب را در اين مي‌بيند كه شاه مي‌خواست با تزريق بي‌بند و باري و ترويج فساد و فحشا در دانشگاه‌ها انگيزه‌هاي اسلامي و انقلابي را در دانشجويان بخشكاند، ريشه در همين تقابل شهر و روستا دارد. احمدي‌نژاد يك روستايي تمام عيار است و احتمالا بر آن نيز فخر مي‌فروشد. اما ايدئولوژ
ي روستايي در نهايت سازنده نيست

Wednesday, August 02, 2006

فراموشي مسؤوليت اصلي

چهارشنبه 11 مرداد 1385
ديروز حوالي نه و نيم صبح از بلوار كشاورز وارد خيابان فلسطين شدم كه ترافيك بسيار سنگيني داشت. جلوتر كه آمدم متوجه شدم در ميدان به طرفداري از حزب‌الله لبنان بسيجيان جمع شده‌اند. پليس از سه راه ايتاليا راه را بسته بود. به ستواني كه ايستاده بود گفتم بهتر است راه را از ابتداي فلسطين ببنديد و اتومبيل‌ها را به سمت خيابان وصال هدايت كنيد. آنجا ترافيك رواني دارد. در اين صورت نه آنجا راه‌بندان مي‌شود و نه اينجا. ضرورت آن هم اين است كه اين جا بيمارستان مصطفي خميني است و احتمال آمدن آمبولانس‌ وجود دارد كه در اين صورت بيمار در راه‌بندان مي‌ماند. حالا كه هر روز چنين اجتماعاتي برگزار مي‌شود بهترين چاره اين است. پاسخ داد مي‌دانيم كه اين راه بهتري است ولي فعلا ما تعيين نمي‌كنيم از كجا ببنديم. اين لبنان و فلسطين است كه تصميم مي‌گيرد. گفتم اين كه پاسخ نشد. شما افسر پليس هستيد. گفت فرمانده‌ي كساني كه جمع مي‌شوند بايد بگويد. رفتم به ميدان فلسطين. بسيجيان پايگاه مالك اشتر بودند كه روزگاري به آنجا تعلق داشتم. هر چند اكنون عمدتا جواناني آمده بودند كه تجربه‌ي جنگي نداشتند. به هر صورت در آن‌جا نيز با فردي گفت و گو كردم كه گفت اصلا به ما ربطي ندارد. حتي اگر راه باز هم باشد مزاحم ما نيست ما كار خودمان را مي‌كنيم. در آن جا دو ستوان ديگر را يافتم كه با بي‌سيم اين طرف و آن طرف مي‌رفتند و خود را حسابي گرفتار نشان مي‌دادند. به هر دو همان مطلب را گفتم. گفتند دستور از بالا است كه از كجا بسته شود. گفتم خب شما مشكل را به اطلاع آنان برسانيد. گفتند حتما خودشان مي‌دانند اصلا شما اطلاع بده! داخل خيابان طالقاني سرهنگي را ديدم كه با هيكل بزرگش داخل بنز الگانس نشسته بود. به او ماجرا را گفتم. اول از خودش سر باز كرد و گفت محدوده‌ي بستن را ما معلوم نمي‌كنيم. مي‌گويند و ما اجرا مي‌كنيم كه گفتم شما به عنوان افسر ارشد راهنمايي بايد مشكل را به بالاتر اطلاع دهيد. با بي‌ميلي گفت ما گفته‌ايم ولي كاري نمي‌كنند. البته من بعيد مي‌دانم هيچ كدامشان گفته باشند هر چند احتمالا بالايي‌ها هم كاري نمي كنند
در اين خراب شده هميشه همين طور است كه توجه به يك مسؤوليت، موجب فراموشي مسؤوليت اصلي مي‌شود. براي پليس راهنمايي و رانندگي مسؤوليت اصلي برگزاري هر چه بهتر آن مراسم نيست. او بايد بهترين راه را براي كنترل ترافيك بيابد كه نمي‌يابد و از خود سلب مسؤوليت مي‌كند