آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Thursday, August 26, 2004

استثنا و قاعده در ورزش ما

بالاخره رضازاده کار خود را کرد و به راحتی توانست کاروان ایران را از حداقل شرمساری بیرون آورد. حالا ممکن است در کشتی آزاد نیز مدالی نصیبمان شود. در هر صورت، مسأله فرقی نمی کند. معتقدم این ها ستاره هایی هستند که می درخشند. مانند همه وجوه زندگی مان که ما با تک ستاره ها مواجه هستیم. برای همین هم وقتی این تک ستاره ها می درخشند به شدت هیجان زده می شویم و به ذوق می آییم. اما چینی ها که با کلی ستاره مواجه هستند مانند ما به سر و کله خود نمی زنند و برایشان درو کردن مدال های المپیک عادی شده است
رضازاده و امثال او به هیچ وجه نشانه های ورزش کشور ما نیستند. آن ها استثناهایی هستند که بر اساس توانایی های خود نه توانایی های ورزش کشور رشد می کنند و بالا می آیند. رضازاده استثنا است و طبق یک قاعده فلسفی، استثنا دلیل بر وجود قاعده است، قاعده ای که قطعا متفاوت از استثنا است. حال وقتی رضازاده را در ورزش مان استثنا می دانیم، قاعده ی آن چه می شود؟ معلوم است! ناتوانی، بی نظمی، نزاع قدرت، بی برنامه گی و هزار مسخره بازی دیگر که در همین وزنه زدن رضازاده خود را نشان داد. اینکه به روی کلمه ظاهرا فارسی به انگلیسی نوشته شده ی روی لباس رضازاده _ که احتمالا نام تولیدی لباس بوده است _ چسب بزنند و چقدر هم اصرار بر این کار داشته باشند، نشانه دلمشغولی آنان است. تازه معلوم است که در لحظات آخر این به فکرشان رسید و احتمالا برای مبارزه با تهاجم دشمن لازم آمد تا آن نوشته معلوم نباشد. بعد می بینید که موقع بلند کردن وزنه نیمی از آن چسب به کناری می رود و حالت مسخره ای به خود می گیرد و همه را کنجکاو می کند که این دیگر چیست که بر سینه پهلوان چسبانده اند؟
بعد هم که رضازاده افتخار آفرید و نم اشک شوقی بر دیدگانمان نشاند، آقایان از این پیروزی ملی سوء استفاده کنند و موقع تبریک گفتن کلی اسم و مقام و موقعیت ردیف کنند. واقعا این همه مقام و موقعیت برای این ورزش چه کرده اند که حالا باید تبریک هم بشنوند؟ اصلا وقتی کاروان ما سرشکسته به کشور بازگردد کسی به این مقامات تسلیت می گوید که حالا باید تبریک گفت؟ و یا اینکه تلویزیون غیرملی ما سینه زنی ابوالفضل پخش کند و از این اعتقاد صاف و ساده و صادقانه رضازاده بهره برداری ایدئولوژیک کند. وقتی سیستم زه زده باشد در نهایت همین می شود که هست؛ ناتوان از قاعده مند کردن اموری که به دنیای مدرن مرتبط است و توانمند در سوء استفاده و بهره برداری از استثناها

Wednesday, August 25, 2004

همه دارند ابوعطا می خوانند

المپیک به پیش می رود و ما همچنان در پس مانده ایم. در این روزها ما به جای اینکه افتخاراتی را درو کنیم، افتخاراتمان درو می شود و چیزی که برایمان مانده است و به خوبی می توان در سطح شهر در چهره و زبان مردم مشاهده کرد ا حساس تحقیرشدگی است که دارند به سختی سنگینی آن را به دوش می کشند و همه امیدشان شده است رضازاده و این چند کشتی گیر و تکنواندوکار. اگر اینان هم نتوانند کاری کنند یک شرمساری بزرگی بر پیشانی این ملت نقش خواهد بست که فراموش شدنی نخواهد بود. اکنون به روزهای پایانی المپیک یونان می رسیم و بیش از شصت کشور توانسته است برای خود مدالی و جایگاهی بیابد و ایران که همیشه برای خود در این میان اعتباری داشت، از قافله حسابی عقب است. این عقب افتادگی که در تمام زوایای زندگی مان قابل مشاهده است، استرس و فشار روانی را بر باقی مانده ها دو چندان می کند و آن ها باید در یک فضای پر التهاب و پر توقع به گونه ای عمل کنند تا همه کم کاری ها را جبران کنند؛ گویی آن ها مانده اند تا تمام کم کاری های تاریخ مان را پاسخ گویند. هر کسی در چنین موقعیتی بخواهد کار کند، بخشی از انرژی و توانش مصروف تسلط و آرامش بخشیدن به خود می شود که معلوم نیست تا چه حد هم موفق شود
ما المپیک را به بازی گرفته ایم. اصلا ورزش برای ما بازی است. یعنی ورزش برای ما پلی (به انگلیسی بخوانید) است نه گیم. از این رو آن را درک نمی کنیم و قواعدش را نمی فهمیم. البته روزگاری در صدد فهم آن بودیم و به نتایجی هم رسیده بودیم ولی پسرفت این سالیان اخیر ما را از فهم این قواعد نیز دور کرده است. مگر همین ایرانیان نبودند که در المپیک آسیایی سال 54 که در تهران برگزار شد آن قدر مدال گرفتند که مقام دوم تیمی را به خود اختصاص دادند. الان 30 سال از آن سال می گذرد و در حسرت یک مدال له له می زنیم و هر شب پای تلویزیون می نشینیم و سپس با سرخوردگی به بستر خواب پشیمانی می رویم
اگر به همین ورزش و ماجرای المپیک بنگریم به خوبی معلوم می شود در این مملکت چه می گذرد. کیسه دوزی و پرکردن آن در زمانی کوتاه و سوء استفاده از هر فرصتی برای این منظور رسم روزگار شده است. وقتی یک فدراسیون یک ورزشکار به المپیک می فرستد و در کنار آن یک نفر چندین نفر دیگر و حتا رییس فدراسیون نیز از جیب ملت به سفر یونان می رود و بعد برای خود و همراهان حق مأموریت دلاری می نویسد و در آن جا فرصت خوش گذرانی را از دست نمی دهد، غیر از حریص شدن ما برای غارت اموال عمومی حکایتی دیگر دارد؟ و یا این همه گزارشگر به یونان رفته است و گزارش ها در بی اعتنایی به مردم ارسال می شود و یا در اینجا چنان از سر و ته آن می زنند که گویی مخاطبان ما همه چوب تشریف دارند. و یا برنامه ریزی آقایان برای دست یابی به انواع مدال های پرافتخاری که فکر می کنند جلوی پایمان ریخته اند تا فقط جمع شان کنیم حکایت از سیستم و توانایی برنامه ریزی کلی در این کشور دارد. آقا به خدا باید دنیای مدرن را فهمید؟ به خدا این دنیای مدرن چیز بدی نیست؟ وقتی نفهمیم مجبوریم آب را سربالا بفرستیم و آنگاه مثل قورباغه ابوعطا بخوانیم؟ گوش کنید: همه دارند ابوعطا می خوانند

Wednesday, August 18, 2004

خشن و واکنشی هستیم

هميشه وقتي فيلم هاي دوربین مخفی خارجی ها را می بینم با خود می گویم اگر چنین کارهایی در ایران انجام شود مردم چه رفتاری با طرف می کنند؟ در آن فیلم ها عمدتا نوعی اذیت کردن را می بینیم اما سوژه ها به ندرت در مقابل این اذیت از کوره به در می روند و شما نمی بینی آن ها به فحاشی و یا دست به یقه شدن با طرف دوربین مخفی بپردازند. عمدتا می خندند و یا تعجب می کنند و رفتاری باوقارانه در پیش می گیرند. در موردی فروشنده ای که محصول خود را درون ماهی تابه آماده می کرد و آن محصول نوعی خوراکی مانند همبرگر می نمود، وقتی خریدار به جلوی میز وی می آمد وی محتوی درون ماهی تابه را بالا و پایین می انداخت و مثلا بدون اینکه متوجه باشد در این بالا و پایین کردن، آن را به روی لباس خریدار پرت می کرد. تمام خریداران فقط از خرید منصرف می شدند و حتی در مواردی به وی می خندیدند و می رفتند. اگر چنین صحنه هایی در ایران ساخته شود چه اتفاقی می افتد؟ به نظرم در تمام موارد با فروشنده درگیر می شویم و یا به زیر میز وی زده کاسه کوزه اش را به هم می ریزیم و حقش(!) را کف دستش می گذاریم. پریشب دوربیین مخفی ایرانی پخش شد و در آن جوانی برای فردی که تازه وارد به محل، اسفند دود می کرد و در این دود کردن کمی زیاده روی و اصرار هم داشت. جالب آن که در تمام موارد سوژه ها چند بار به وی می گفتند کافی است اما پس از اصرار وی به قصد کتک زدن به وی حمله می کردند و بساطش را به هم می ریختند. در موارد دیگر هم دیده ام این نوع شیطنت ها در دوربین مخفی ایرانی موجب عکس العمل تند و خشن سوژه ها شده است.
راستش را بخواهید ما آدم هایی خشن، عصبی و واکنشی هستیم. در موقعیت، نمی توانیم بر مبنای عقل سلیم رفتار کنیم و عکس العمل های خود را کنترل نماییم. واکنش های سریع و گاه تند کلامی و رفتاری نتیجه کنش هایی است که چندان به مذاق ما خوش نیاید. با این همه ما خود را ملتی خوش برخورد، رئوف و مهربان و دوستدار هموطن خود می نامیم. ما عادت داریم خود را آن چه نیستیم بنامیم. شاید در دوره ای از تاریخ چنین بوده ایم ولی امروزه این صفات کمتر خود را در ما متجلی می یابد و عمدتا صفات مقابل آن را هر روزه بارها و بارها تجربه می کنیم. راستی چرا ما تا این حد خشن شده ایم؟ در این باره بیشتر با هم سخن خواهیم گفت

Tuesday, August 10, 2004

از ماه من تا ماه گردون

يكي از دوستانم که دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی است، هنگامی که رأی دادگاه دکتر آقاجری مبنی بر ارتداد و اعدام وی اعلام شد، در دانشگاه جزو چند نفری بود که همایشی را با عنوان نواندیشی دینی برگزار کردند و در آن از آقاجری تجلیل ویژه ای شد. البته او خود که مجری جلسه بود کمی هم تندروی کرد که کاملا طبیعی بود. اما به همین جهت کمیته انظباطی دانشگاه وی و تعدادی از دانشجویان دخیل در موضوع را برای یکی دو ترم محروم کرد. او نیز دو ترم از تحصیل محروم شد با این نکته که آن دو ترم جزو سنوات درسی وی محسوب شود. اما او از این موضوع بی خبر بود و در آن دو ترم دروسش را گرفت و با نمره های خوب هم پاس کرد. اکنون که هنگامه ی ارائه پایان نامه اش رسیده است به وی اطلاع داده اند دروس گذرانده مورد قبول واقع نشده و فرصت تحصیلی هم ندارد و در نتیجه اخراج. این یک واقعه کوچک در دانشگاه نظام جمهوری اسلامی است که تلاش می شود عدل اسلامی مو به مو اجرا شود
در نظام بیدادگر و طاغوتی و وابسته به آمریکای پهلوی که دستش به خون پاکان آلوده بود، دانشجویانی که فعالیت سیاسی می کردند دستگیر می شدند، به زندان می افتادند، شکنجه می شدند و حکم قضایی هم می گرفتند ولی پس از طی دوران محکومیت و آزادی به دانشگاه بازمی گشتند و سر کلاس های خود می نشستند و درس را ادامه میدادند و ایضا مبارزه را. حتا موضوع به اینجا ختم نمی شد و این دانشجوها از مزایایی که دیگران دریافت می کردند محروم نمی شدند؛ مانند دریافت بورس خارج از کشور برای دانشجویان رتبه اول. بسیاری از دریافت کنندگان این بورس برو بچه های سیاسی بودند که طعم زندان ساواک را چشیده بودند. شریعتی گل سرسبد آنان است. حتا تقی ارانی که بسیار قبل از او به اعدام محکوم شد از تحصیل محروم نشد
حالا قضاوت درباره استقلال دانشگاه، احترام و حفظ حرمت دانشجویان و دانشگاهیان و علم وعالم در این دو نظام را به شما واگذار می کنم

Saturday, August 07, 2004

ملاک شهر شدن چیست؟

چهارشنبه را برای برگزاری مراسم یادمان دکتر جواد یوسفیان به کاشان رفتیم. مدتها بود که برای این روز برنامه ریزی کرده بودیم. دکتر یوسفیان استاد ما در دانشگاه علوم اجتماعی علامه طباطبایی و انسانی وارسته و فرهیخته و بسیار باسواد بود که سال گذشته فوت کرد. او مترجم قابلی بود که به جهت تسلط به زبان فارسی بسیار سلیس می نوشت. ترجمه تاریخ اندیشه اجتماعی اثر بارنز و بکر و ترجمه تاریخ فلسفه شرق اثر رادها کریشنان از این جمله است. برای مراسم ایشان از دکتر شیخاوندی و دکتر علیزاده هم دعوت کردیم تا سخنرانی کنند. دکتر شیخاوندی درباره جامعه نخبه زا و نخبه زدا و دکتر علیزاده درباره ذهن لاهوتی و ذهن ناسوتی در ادبیات فارسی و رابطه آن با توسعه صحبت کردند. قبل از آن که به کاشان برویم به برزک رفتیم که محل تولد دکتر یوسفیان بود. در آن جا کتابخانه ای را که همسرش تدارک دیده بود با نام دکتر افتتاح شد
این ها را گفتم تا به نکته اصلی برسم. برزک چند سالی است که شهر عنوان شده است و قبل از آن روستا نامیده می شد. علت تبدیل شدنش به شهر آن است که جمعیت آن به پنج هزار نفر رسیده است یعنی ملاکی جمعیت شناختی. این را نیز قانون مشخص کرده است که اگر جایی جمعیت آن به این میزان رسید باید شهر اعلام شود و دارای شهردار شود. حالا می خواهد روابط همچنان روستایی باشد و روابط اولیه و نخستین بر روابط رسمی و ثانویه مسلط باشد، بافت فیزیکی و شهرسازی محل همچنان روستایی باشد، شیوه معیشت مردم روستایی باشد، بازاری وجود نداشته باشد، نیروی کار عمدتا در بخش کشاورزی فعال باشد و بخش صنعت و خدمات نیروی ناچیزی را به خود اختصاص داده باشد، به قول دوستم خلیلی همچنان تقسیم کار گسترده و تخصصی روی نداده باشد، یعنی ملاکهای جامعه شناختی، اینها خیلی مهم نیست. همان ملاکی که چهل پنجاه سال پیش تعیین کردیم تا شهر را از روستا متمایز کنیم، کفایت میکند. آخر در این مملکت حرف مرد یک کلام است حالا به جایگاه آن کلام کاری نداریم
وقتی جایی شهر اعلام می شود بدون این که زیرساختهای اولیه را داشته باشد به این معنی است که ما می رویم تا آنجا را شهر کنیم. پس ابتدا دیوانسالاری بر آن جا حاکم می شود و این ابتدای مشکل آفرینی است. چون این دیوانسالاری روابط خاص خود را تحمیل می کند و کم کم حتی بر نحوه معیشت و بافت فیزیکی و مبلمان محل تأثیر می گذارد و رفته رفته حریم شهری ایجاد می کند و باغات و مزارع داخل حریم تغییر کاربری می دهند و درختان ریشه زدایی می شوند تا ساختمان هایی به جای آن ها رشد کند و هزار مسأله دیگر که در نهایت منطقه را می تواند از سهمی که اکنون در چرخه ی تولید دارد دور کند. ما عادت نداریم به مشکلات قبل از وقوع فکر کنیم. اصلا ما چندان عادت نداریم فکر کنیم. سالها است این را به کناری نهاده ایم

Thursday, August 05, 2004

فضا، فضای ناامیدی نیست

مشروطه، مشروطه، مشروطه. 97 سال می گذرد و ما همچنان به دنبال حکومت قانون می دویم و آزادی را در رؤیاهای خود هم نمی بینیم. هنوز نتوانسته ایم در فضایی که حرمت آدمی را محترم می شمارند، نفس بکشیم و خود را بدون احساس دیسپوتیسم در زندگی رها کنیم. هنوز باید به مدح دیوانه وار آزادی بنشینیم و جان های بسیاری را برای کسب آن فدا کنیم. هنوز باید قلم هامان در هنگام نوشتن بلرزد و خواسته و ناخواسته مقصود دل را در متن سفید مطلب پنهان کنیم. با این حال، حدود 100 سال تجربه ی ملموس ماندگار داشته ایم و خوشبختانه این تجربه به خوبی در حافظه ی تاریخی مان مانده است. نسلی که پدرانشان مشروطه را درک کرده بودند و آن روزگار را به تصویر کشیده بودند هستند و غیر از آن تجربه ی شنیده، تجربه ی ملموس دیگری را نیز داشته اند که البته بخشی از آن را نیز به ما منتقل کرده اند. از این روست که ما دیگر همچون گذشته احساس ناامیدی نمی کنیم. دیگر مانند کسروی که در توصیف دوران پس از به توپ بستن مجلس نوشته بود آنان که به راستی آزادیخواه بودند، هر یکی به کنجی خزیده، دم فرو بستند. هر کسی می پنداشت دیگر نام مشروطه در ایران شنیده نخواهد شد، برای توصیف روزگار خود چنین نمی نویسیم و این برای همه ی ما نقطه اتکای بسیار مهمی است. شاید راه پیموده، ما را خسته کرده باشد، اما باید به یاد داشته باشیم که ما دو هزار و پانصد سال را در فضای استبداد ویژه ی ایرانی تنفس و زندگی و رشد کردیم. از این رو دست آوردهای این صد سال در مقابل آن چند هزار سال کم نیست. مخصوصا امروزه که نه دیگر می توان جلوی نوشتن قلم را به تمامه گرفت و تکنولوژی به مدد فعالیت های آزادی خواهانه آمده است و نه دیگر آن ناامیدی زندگی را برایمان تیره و تار کرده است. نگاهی به زندگی روزمره مان مخصوصا فعالیت های جوانان نور امید را هیچگاه در دلهامان خاموش نمی کند
دیروز را برای برگزاری سالگرد درگذشت دکتر یوسفیان استاد عزیزمان که انسانی وارسته بود، به کاشان رفتیم. مراسم را در خانه ی احسان که خانه ای متعلق به دوره ی قاجاریه است برگزار کردیم. این خانه در اختیار کانون اندیشه ی جوان سپهری است که یک انجمن غیر دولتی است و فعالیت خود را از سال هفتاد ودو آغاز کرده است زمانی که مؤسسان آن بیست و دو سه سال از عمرشان نمی گذشت. این کانون اکنون به مرکز فرهنگی نام آشنایی در شهر کاشان بدل شده است و فعالیت های متنوع فرهنگی و هنری را پی می گیرد. همین کافی است و تغییر را گام به گام ایجاد می کند. دیگر نمی توان در این نوع کانون ها روضه خواند و گریه کرد. الزاما باید در آن جا روح زندگی را بیابی و کار سفال و نقاشی و نقد شعر و فیلم و بزرگداشت و سخنرانی و کف زدن و شادی و گپ و گفت و گوی آزاد در گوشه ی حیاط و یاد میراث فرهنگی و احساس تعلق عمیق به این آب و خاک و نیاز به برداشتن گام هایی برای رشد و ترقی را دنبال کنی. اصلا فضا تو را به این سمت می کشد. دیگر فضا، فضای ناامیدی نیست، حتا اگر کسانی بخواهند آن را باز تولید کنند

Wednesday, August 04, 2004

فرهادپور و فلسفه و نفی دیگران

فکر می کنم روز یکشنبه بود که به پیشنهاد یکی از دوستان و به همراه او به سخنرانی دکتر فرهادپور رفتم. فرهادپور با این سؤال که خیلی ها می پرسند برای خواندن فلسفه از کجا آغاز کنیم، سخنرانی خود را آغاز کرد، مباحثش را ذیل سه عنوان مطرح کرد. اول ریشه های تاریخی و فکری اشتیاق روی آوری به فلسفه، دوم توصیف عام این پدیده و سوم چگونگی پاسخ دادن به این پرسش و آغاز خواندن فلسفه
او گفت یکی از دلایل وجود چنین پرسشی در جامعه ما این است که مدرنیته از آن جهت که رخ نمی نماید و یا خود را ناقص می نمایاند، تجربه می شود. از این رو، مدرنیته برای ما امری ترسناک و مضحک شده است و همین نیز موجب شده تا واکنش ما به آن دوگانه باشد. یعنی هم حالتی دهشت ناک و نفرت آمیز و کراهت زا دارد و هم حالتی جوک گونه و مضحک یافته است. در عین حال با گذشته ای فروپاشیده نیز مواجه هستیم. اما وقتی در صدد پاسخ دادن به این معضل برآمدیم پاسخ های غلط دادیم. چرا که در بین مردم به شکل ترس و در بین روشنفکران به شکل رویکرهای ایده الیستی بازتولید شده است. همین رویکردهای ایده الیستی و آن ترس ما را به این پاسخ ها رساند: اول تأکید برخی به فهم درست و مجدد غرب و اینکه باید بار دیگر روسو و هگل و کانت را از ابتدا بفهمیم. دوم تأکید برخی بر فهم عمیق تر سنت خودمان. سوم رها کردن تفکر و غرق شدن در کلبی مسلکی و چهارم تأکید بر فهم های عامیانه و توطئه بینانه که البته ایشان هر چهار پاسخ را ناصحیح دانسته و به شکل تمسخرآمیزی که کم و بیش عادت برخی از روشنفکران ما شده است بدون نام بردن از کسی به دست انداختن دکتر طباطبایی و دکتر شایگان پرداخت و نظریه امتناع اندیشه طباطبایی را به نحوی تمسخرگونه مورد اشاره قرار داد که تعدادی را نیز به خنده واداشت: اینکه فلانی می گوید اگر ابن خلدون از کوچه سمت راست نمی رفت و از کوچه سمت چپ می رفت و در آن جا فلانی را ملاقات می کرد و آنگاه آن دو با هم می نشستند و فکر می کردند، می توانستند تمدن اسلامی را نجات دهند! به هر صورت، او نیز برای اثبات خود دیگران را نفی کرد. کاری که بسیاری می کنند تا در این خراب شده انباشت فرهنگی صورت نگیرد. البته آن چه وی مطرح کرد پاسخی بود نه در سطح کلان ولی راه هایی را بیان کرد که در سطح خرد و فردی به کار می آید و از این رو غنیمت. اما ظاهرا فراموش کردند بیان کنند پاسخ شایگان و طباطبایی به موضوع در سطح کلان مطرح شده است و راه برون رفتی را برای تک تک افراد مطرح نمی کنند