آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Friday, October 29, 2004

انتخابات، نگاه دوم

جمعه 8 آبان 83
درادامه مطلب قبلی و تأیید آن، قسمتی از مصاحبه محمد رضا خاتمی را از شرق دیروز برایتان می نویسم
محمد رضا خاتمی در تحلیل دلایل امتناع موسوی از کاندیداتوری در انتخابات گفت: مهمترین دلیل به نظر من این است که ایشان ریس جمهور را در شرایط فعلی کاره ای نمی دانند و اگر هم بخواهد طبق قانون اساسی این رییس جمهور کار کند با انواع بحران ها و چالش ها رو به رو خواهد شد و نخواهند گذاشت کار کند و در حقیقت کشور با بحران بدتری روبه رو می شود. دبیر کل جبهه مشارکت در عین حال تأکید کرد: به نظر ما این استدلال قابل خدشه است. چرا که اگر رییس جمهور با ایده اصلاح طلبی و عزم و اراده اینکه رییس جمهور قانون اساسی باشد، وارد میدان شود و برنامه داشته باشد و البته مردم هم حمایت کنند، می تواند بر بسیاری از این مشکلات فائق آید و جایگاه ریاست جمهوری را ارتقا دهد
البته آقای دبیر کل نفرمودند که در این هشت سال، رییس جمهوری که ایده اصلاح طلبی داشت و می خواست در چارچوب قانون اساسی کار کند، برنامه ای هم داشت و بیست و دو میلیون رأی هم پشت سرش بود، چگونه جایگاه رییس جمهوری را تنزل بخشیدند و سهم حضرتشان در این تنزل و از بین بردن شور ملی و امید مردم چقدر بوده است. ایشان الان سنگ خودشان و حزبشان را به سینه می زنند. والا اظهر من الشمس است که رییس جمهور به هیچ وجه نمی تواند گامی از گامی دیگر پیش برد مگر رضایت افراد بسیاری را جلب کند. ببینید! قبل از انتخابات مجلس هفتم خاتمی بارها و بارها گفت ما مجری انتخابات غیررقابتی و انتخاباتی که در آن قانون رعایت نشده باشد و حق افراد بسیار ضایع شده باشد، نمی شویم. تقریبا تا آخرین لحظه هم این حرفها را می گفت. نامه ای هم به همراه کروبی به آقای خامنه ای نوشت. ولی وقتی ولایت، امر کرد همه چیز تمام شد. حکم، حکم حکومتی بود و ولی امر. قانون اساسی می گوید. در این وضعیت نه راه پس دارید و نه راه پیش. امر آقا مطاع، باید سرمه کنی و به چشم ها بمالی و سمعا و طاعتا عمل کنی

Thursday, October 28, 2004

انتخابات، نگاه اول

پنج شنبه 7 آبان 83
بازار انتخابات ریاست جمهوری دارد داغ می شود. اما این داغی فعلا برای گروههای سیاسی مطرح است که در صدد کسب قدرتند و مردم علیرغم پیگیری اخبار به آن بی توجه هستند. به نظرم آنهایی که با بهانه دموکراتیک خواهان مشارکت در انتخابات و حضور مردم هستند در این باره دچار یک اشتباه روشی هستند و آن اینکه فکر می کنند دموکراسی فقط وجه ایجابی دارد و آن اینکه باید در انتخابات حضور داشت و رأی داد و از حق خود دفاع کرد. اما نکته اینجاست که دموکراسی وجه سلبی نیز دارد. ما به این وجه آن بی توجه هستیم. یعنی سیاستمداران بی توجه هستند. اما مردم این وجه را خوب می شناسند و بر مبنای آن رفتار می کنند. وجه سلبی یعنی اینکه وقتی تو میبینی با بهره گیری و سوءاستفاده از شیوه های دموکراتیک، دموکراسی قربانی می شود، وارد بازی نشوی و بازی را به نحو دیگری ادامه دهی. ما حتا اگر هم شرکت کنیم و مثلا معین هم رییس جمهور شود، فکر می کنید چه اتفاقی می افتد. هیچ! آنهایی که الان از کاندیداتوری معین دفاع می کنند عمدتا در قدرت سهمی دارند و یا اینکه در طول این بیست و پنج سال سهم داشته اند و می خواهند این سهم را حفظ کنند. اما نکته این جاست که در ساختار معیوب و ناکارآمد و فاسد، کارکردن بسیار سخت و دشوار و تا حدود بسیاری معطوف به هدف نخواهد بود. حضور در انتخابات تنها این سود را برای حاکمان خواهد داشت که هم منویات خود را پیاده کنند و هم ادعا کنند که ما با شیوه های دموکراتیک حکومت می کنیم. به نظرم تا حاکمان به سر عقل نیایند که از حد خود تجاوز نکنند برای گرفتن حق خود باید وجه سلبی دموکراسی را در پیش گیریم. تداوم این وجه حتا در کوتاه مدت موثر خواهد بود. چون در این صورت توجیه رفتار دموکراتیک را از غیردموکراتها گرفته ایم. دیگر نمی توانند این گونه پز دهند و در نهایت به رعایت حداقلهایی از حقوق ملت _ که در قانون اساسی مان تصریح شده _ برنیایند

Friday, October 22, 2004

مطلبی مذهبی ولی خواندنی

قرآن خانه ی من است. هرمنوتیک صوفیانه ی غزالی.
ترجمه ی اسماعیل یزدان پور. نوشته ی جرالد ال. برانس

اعتراض به سرکوب

جمعه 1 آبان 1383
دیروز گروهی از روزنامه نگاران برای اعتراض به موج سرکوب اخیر روزنامه نگاران و فعالان اینترنتی در محل انجمن صنفی گرد هم آمدند و ضمن خواندن نامه ی اعتراضی 130 تن از فعالان مطبوعاتی به آقای خامنه ای، تعدادی از آن ها نیز سخنرانی کردند: سیف زاده وکیل تعدادی از زندانیان، محسن کدیور، مزروعی، خانم محمدی(همسر تقی رحمانی)، ابراهیم یزدی، شمس الواعظین، تاج زاده، دکتر ورجاوند و انصاری راد
شمس الواعظین از گرد هم آیی و اهدافش و سختی های روزگار بر روزنامه ها و روزنامه نگاران گفت. سیف زاده از حقوق شهروندی در قانون اساسی یاد کرد و فرآیند عدم پذیرش وکالتش را به اطلاع رساند. گفت وکالتنامه را در زندان بردند داخل تا موکل امضا کند ولی موکلش نوشته بود که شما حقوق بشری ها از این وکالت ها سوء استفاده می کنید!! محسن کدیور مثل همیشه از قدرت مطلقه و مفاسد آن گفت. مزروعی از وضعیت پیش آمده نالید و از ملاقات فرزندش که در همان روز انجام شده بود. خانم محمدی از ظلم هایی که بر روزنامه نگاران و زندانیان ملی _ مذهبی می رود یاد کرد، ابراهیم یزدی خاطره ای از سال 60 تعریف کرد و طوری صحبت کرد که گویی سال 57 است، ورجاوند علی رغم بیماری اش با شور و حرارت سخن گفت و خواستار تغییر قانون اساسی شد، تاج زاده هم از عقلانیت و لزوم آن و فقدان آن در عمل سیاسی و چیزهای دیگری که چون با بغل دستی کمی گپ زدم متوجه نشدم. انصاری راد، اما مفصل تر، مستدل تر و با احساس تر سخن گفت. او از موضعی دینی سخن گفت و امر به معروف و نهی از منکر را شامل امر و نهی حکومت معرفی کرد و گفت اکنون این وظیفه به عهده ی روزنامه نگاران است و گنجی، رحمانی، علیجانی و صابر و دیگر زندانیان مطبوعاتی آمران به معروف و ناهیان از منکر هستند و به خاطر انجام این وظیفه ی دینی در زندان به سر می برند
اخبار 20:30 شبکه دو خبر این تجمع را پخش کرد: پلانی از کدیور که در حال سخنرانی بود، نمایی از حاضران در سالن و گفت و گویی کوتاه با شمس الواعظین که گفت برای اعتراض به موج سرکوب های اخیر روزنامه نگاران در اینجا گردآمده ایم

Thursday, October 21, 2004

دولت اصلاحات عقب افتاد

پنجشنبه 30 مهر 1383
در ماجرای پاکدشت و قیامدشت که قصور و خطاکاری افراد بسیاری محرز بود، زودتر از همه نیروی انتظامی بخشی از نیروهای خود را تنبیه و تعدادی را نیز به دادسرای نیروی انتظامی معرفی کرد. هر چند تنبیهات در نظر گرفته شده در قد و قواره ی خطاکاری ها نیست و معتقدم برخی از آنان باید خلع درجه می شدند، اما به هر صورت اولین گامی است که به صورت علنی برداشته شد. از سوی دیگر قوه قضاییه نیز دادستان و دو تن از بازپرسان پاکدشت را که نسبت به پرونده های تشکیل شده بی اعتنا بودند، تنبیه و یک درجه تنزل مقام پیدا کردند. اما قطعا مقصران در این دو سازمان محدود نمی شوند و در قوه مجریه نیز کسانی هستند که علی رغم اطلاع از موضوع نسبت به آن اهمال ورزیدند و اقدامات لازم را انجام ندادند. اما دولت اصلاحات پاسخگو هنوز نتوانسته است آن افراد را تنبیه و از کار برکنار کند. دیشب آقای خاتمی گفت از وزیر کشور خواسته ام برای احترام به مردم حتا اگر کسی مقصر نیست، باید تعدادی را تنبیه کند. در صورتی که مگر ممکن است در چنین موضوعی کسی قصور نکرده باشد. آن ها مشخص اند فقط باید حضرت وزیر پیشتر از این ها و پیش تر از نیروی انتظامی قلم و کاغذ را برمی داشت و آن ها را از کار برکنار می کرد. اصلاح طلبی یعنی باید قبل از بروز فشار افکار عمومی پاسخگو بود. بعد آقای تاج زاده در شرق راجع به ایدئولوژی انفعال می نویسد و جسورانه به همه ی کسانی که اصلاح طلبان حکومتی را نقد می کنند توهین می کند و فعالیت آنان را در راستای فعالیت جناح اقتدارگرا می خواند. دقیقا سخنانی که اقتدارگراها درباره ی آن ها می گفتند که فعالیتشان در راستای سخنان امریکا و اسرائیل است. درباره ی نوشته ی تاج زاده به تفصیل می نویسم

Sunday, October 17, 2004

پاراگوئه، ایران و دیوانگی من

یکشنبه 26 مهر 1383
امروز در خبرها آمده بود که رییس جمهور پاراگوئه به دلیل ربوده شدن و به قتل رسیدن یک کودک 12 ساله وزیر کشور و رییس پلیس خود را از کار برکنار کرده است. وی که تحت فشار افکار عمومی قرار داشت برای التیام ناراحتی مردم از این واقعه ضمن حضور در تلویزیون و ایراد سخنانی این اقدام خود را نیز بیان کرد. شاید رییس جمهور در پس این ماجرا خواسته باشد از موضوع بهره برداری سیاسی کند، این چندان مهم نیست، بلکه مهم این است که در نهایت عمل وی بر طبق خواسته ی افکار عمومی کشور شش و نیم میلیونی اش بوده است. از این جهت، او فردی قابل احترام است. ولی در کشور ما 17 کودک پس از تعرض و آزار و اذیت به طرز فجیعی کشته می شوند، و حضرت قالیباف به توبیخ تعدادی از اعضای نیروی انتظامی اکتفا می کنند و برای اینکه این تلخی چندان به کام ننشیند و دهان ها شیرین شود، چند نفری را که نقش ثانویه در یافتن قاتل داشته اند، تشویق می کند. ایشان در اصل سیستم معیوب خودشان را تشویق می کنند. یعنی در اصل خودشان را تشویق کردند. 17 کودک بیگناه کشته شدند و هیچ کسی پاسخگو نیست
عجب دیوانه ای هستم من! مگر قرار است کسی پاسخگو باشد. مگر در مورد انفجار قطار و کشته شدن صدها تن از روستاییان نیشابور کسی پاسخگو بود. فکر می کنم اشکال از دیگران است که اگر چنین اتفاقی در کشورشان می افتاد، زلزله ای در ارکان دولتشان رخ می داد و مردم تنبیهات و تغییرات بسیاری را می دیدند. آن ها احمق تشریف دارند. مگر سیاستمدار باید به خاطر کشته شدن چند رعیت خود را به آب و آتش زند و اعوان و انصار خود را ناراحت کند.. چیزی که زیاد است شهروند درجه ی دوم است. آقایان به سلامت باشند

Friday, October 15, 2004

این حداقل جنایت است

جمعه 24 مهر ماه

حتما دیشب خبر دستگیری یک باند ورامینی را شنیدید که تاکنون ده نفر را به قتل رسانده اند. البته من شنیده ام که هفده تن را کشته اند. این خبر دقیقا بعد از اعلام حکم دادگاه جانی پاکدشت و قیامدشت پخش شد. می خواهم بگویم این حداقل اتفاقاتی است که در اطراف ما می افتد. می خواهم بگویم میزان قتل های سازمان یافته و سریالی بسیار بیشتر از میزانی است که کشف و اعلام می شود. به این جهت که آمار مفقودان و فراریهای از منزل هیچگاه در این زمره نمی گنجد. اما باید با اطمینان گفت که بسیاری از مفقودیها، کشته شده اند و بسیاری از فراریها در دام تبهکارانی افتاده اند که اگر قواعد بازی آنان را رعایت کرده باشند زنده می مانند. در استان تهران در هر روز به طور متوسط ده مفقودی داریم که از سرنوشت اکثر آنان خبری در دست نیست. این بی دفاعی جمعیت را باید به بی دفاعی فضاهای غیرمسکونی افزود. ما در اطراف شهرمان فضاهای متروکه ای داریم که نقاط کور، بی دفاع و جرم طلب محسوب می شوند. بیابانهایی که با تخلیه نخاله های ساختمانی دارای مناطق کور شده اند. ساختمان های متروکه و خرابه ای که مورد استفاده ی مجرمان قرار می گیرد و کوره های آجرپزی متروکه که فضاهای دهشت ناکی هستند که فکر نمی کنم تاکنون هیچ پلیسی به گشت زنی در آن محلها پرداخته باشد. محلهایی که اکنون در اختیار معتادان بسیاری است که برخی شان در همان محلها می میرند و کسی به سراغ جنازه شان نمی رود. می توان حدس زد بسیاری از جنازه هایی که در این نقاط پیدا می شوند، محصول قتلهایی هستند که در تهران رخ می دهد. آن ها مفقودینی هستند که بعدها جنازه شان اتفاقی پیدا می شود. حالا اگر به طور سازمان یافته بخواهیم این مکان های بی دفاع و متروکه را جستجو کنیم و نخاله های ساختمانی را که بی هیچ کنترلی در همه جا ریخته می شوند، زیر و رو کنیم، حتما مفقودین بی جان بسیاری پیدا می شوند. آن چه کشف و اعلام می شود، حداقل آمار جنایت است.

Tuesday, October 12, 2004

یک مشکل

سه شنبه 21 مهر
غیر از اینکه این روزها به شدت گرفتار هستم و فرصت نوشتن مطلب مناسب ندارم، متأسفانه امروز نتوانستم صفحه وبلاگم را ببینم. از طریق اکانتی که دارم وقتی وارد وبلاگ شدم کاملا سفید بود. چند بار تکرار کردم و نتیجه همان بود. اکنون نمی دانم شما این پیام را دریافت می کنید یا خیر. به محض رفع اشکال مطالب آماده را ارسال می کنم.

Thursday, October 07, 2004

لحظه ای با خود

پنجشنبه 16 مهر
گابریل گارسیا مارکز در جایی نوشته است
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی زندگی به من ارزانی می داشت، احتمالا همه آن چه را که به فکرم می رسید نمی گفتم، بلکه به همه چیزهایی که می گفتم فکر می کردم. اعتبار همه چیز در نظر من نه در ارزش آن ها که در معنای آن هاست. کمتر سخن می گفتم. بیشتر گوش می سپردم. دوستانم را به شام دعوت می کردم بی آن که نگران لکه هایی که بر فرش افتاده یا مبلی که رنگ و رویش رفته است باشم
کمتر می خوابیدم. بیشتر رویا می دیدم، چون می دانستم هر دقیقه که چشم هایمان را بر هم می گذاریم شصت ثانیه نور را از دست می دهیم. هنگامی که دیگران می ایستادند من راه می رفتم و هنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم. هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش می دادم و از خوردن یک بستنی لذت می بردم
اگر تکه ای زندگی به من ارزانی می شد، لباسی ساده بر تن می کردم. نخست به خورشید چشم می دوختم و سپس روحم را عریان می کردم
اگر دل در سینه ام می تپید نفرتم را بر یخ می نوشتم و طلوع آفتاب را انتظار می کشیدم. روی ستارگان با رؤیاهای وان گوگ شعر بندیتی را نقاشی می کردم و با صدای دلنشین سرات ترانه عاشقانه ای به ماه هدیه می کردم. با اشک هایم گل های سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارهایشان و بوسه گلبرگ هایشان در جانم بنشیند

Sunday, October 03, 2004

جمهوریت، عقلانیت و آزادی در سه اپیزود

دوشنبه 13 مهر
اپیزود اول / روز شنبه در محل روزنامه جمهوریت به گرد هم آمدیم تا نشست خداحافظی برگزار کنیم.الپر هم گزارش مفصلی دارد. جمهوریت عملا به پایان کار خود رسید.به عبارتی دیگر آن را به پایان کار خود رساندند. جمهوریت تعطیل شد و اجازه ی انتشار ندارد. گفته اند اگر بخواهد منتشر شود، قطعا توقیف و در نهایت لغو امتیاز می شود. دوازده شماره ی جمهوریت برایشان کافی بود تا دریابند که سازی که نواخته می شود، نی لبکی است که از خاک گلوی آزاداندیشان ساخته شده و نوای آگاهی سرمی دهد. پس جمهوریت نباید منتشر شود. یکی از دوستان به ظرافت گفت: پایان روزنامه ی جمهوریت نمادی از پایان جمهوریت در این کشور. نمادی از ناتوانی حاکمان در پذیرش خواست جمهور یعنی مردم و نمادی از سردرگمی جمهور
اپیزود دوم / احتمالا در طول یک روزی که سفر دورن شهری دارید، مخصوصا در تهران، چندین بار صحنه های درگیری رانندگان را با یکدیگر می بینید. به ندرت می توان یافت که در صورت تصادف کوچکی و یا عدم رعایت حق تقدمی کار به فحش و ناسزاگویی و گاه به یقه گرفتن و زد و خورد نیانجامد. بعد کسان دیگری که از بیرون نظاره گر هستند مداخله می کنند و از آن ها می خواهند که آقا حالا که طوری نشده بگذرید و یا خبر کنید پلیس بیاید و یا اینکه خودتان با هم کنار بیایید. انگار در وهله ی اول آن ها خودشان ناتوان از اندیشیدن و یافتن راه حل عقلانی بدون درگیری و ناسزاگویی هستند. همان افرادی که در بیرون ماجزا هستند وقتی خودشان یکی از طرف های دعوا شود به احتمال زیاد همین کار را می کند و کارش به دعوا می کشد. این وضعیت برایم نمادی شده است از فقدان عقلانیت در این خراب شده و سلطه و اقتدار هیجان و احساس بر وجود ما. ما عمده ی تصمیم های مان مخصوصا اگر در موقعیت های سخت و موقعیت هایی باشیم که باید زود تصمیم بگیریم احساسی و هیجانی است و ناتوان از تصمیم های عقلانی هستیم. آنگاه که آن رفتارمان می نگریم گویی عقل مدت هاست که از میانمان رخت بربسته است و کنش های عقلانی ناسازگار با شرایط وجودیمان شده است. بی عقلی و کنش های معطوف به ارزش و احساس در ما موج می زند. عقل و خردورزی گمشده ی تاریخی مان شده است
اپیزود سوم / مدتی است روزهای یکشنبه را بیرون از تهران هستم و موقع برگشت، هنگام غروب به میدان آزادی می رسم. تا قبل از این تقریبا مشکلی نیست. ماشین به راحتی طول اتوبان را طی می کند و به میدان آزادی می رسد. اما از همین جا مشکل آغاز می شود. به محض رسیدن به میدان آزادی، با ترافیکی مواجه می شویم که گاهی کلاف سر در گم است و تنها انرژی و آرامش اعصاب و روان فرد را می ستاند. این وضعیت برایم نمادی شده است از اینکه در این کشور هر گاه به آزادی می رسیم، بندهامان بیشتر می شود. هرگاه به آزادی می رسیم، ناتوان از حرکتمان می کنند. هر گاه به آزادی می رسیم، چنان عرصه بر ما (ملت) تنگ می شود که ثمرش خستگی، یأس و ناتوانی برای حرکت های بعدی است. وقتی به آزادی می رسیم، بدون اینکه آزادی را تجربه کنیم، چنان در حواشی امور غرقمان می کنند که اصلا به آزادی نمی اندیشیم و گاه از آزادی گریزان می شویم و تنها حسرتی برایمان باقی می ماند و فریادی: ای آزادی