آينده‌ي آبي

از درد و غم رفته و آينده چه گويم ـ انديشه‌ي مستقبلم از حال برآورد. صائب تبريزي

Saturday, July 31, 2004

من و این کشور بدبخت ، goldquest

پریشب به دعوت یکی از دوستان به منزلش رفتیم. پس از مدتی دو سه خانواده دیگر نیز آمدند و ما که ابتدا نمی دانستیم به چه علت دعوت شده ایم با شروع جلسه متوجه شدیم جلسه ای است برای دعوت ما به جمع گلدکووست . آموزش دهنده، نزدیک به سه ربع ساعت حرف زد و درباره ی شرکت، مدیرانش، اعتبار آن، فعالیت هایش، چگونگی پول دار شدن با خرید یک محصول از کمپانی، محاسبه ی سراب پول دار شدن آن هم با دلار بدون اینکه کاری انجام داده باشی و فقط و فقط با جذب افراد در سیستم و واریز پول از سوی آنان به حساب کمپانی، مزایای این فعالیت و حرف های دیگر که با یک کاتولوگ رنگی خوشگل هم همراه بود. محصولات کمپانی فقط طلا است که عمدتا به صورت سکه ضرب در تیراژ محدود ضرب می شود و می تواند پس از مدتی ارزش کلکسیونی پیدا کند. عکس هایی از این محصولات را نشان داد. مانند سکه پاپ و سکه ی امام خمینی. می گفت از مؤسسه ی حفظ آثار امام برای این کار مجوز گرفته اند و درصدی از درآمد را به این مؤسسه می دهند
برنامه از اینجا شروع می شود که فرد با خرید یکی از محصولات طلای بیست و چهار عیار شرکت که حداقل قیمت آن چهارصد و نود دلار و حداکثر آن دوازده تا سیزده هزار دلار است عضو مجموعه می شوی. این محصول از طریق خطوط هوایی یک امریکایی که در مورد ایران ظاهرا از طریق دوبی وارد عمل می شود با دریافت هزینه ی حداقل شصت دلار به دست فرد می رسد. از این پس آن فرد باید تلاش کند تا دیگران را نیز مجاب به خریدن محصولات و عضویت در شبکه کند. عضویت گیری به شیوه ای متقارن و شجره ای ترسیم می شود. ابتدا دو نفر باید عضو شوند. یکی در سمت راست قرار می گیرد و دیگری در سمت چپ. هر کدام آنها نیز باید تلاش کنند در سمت چپ و راست خود عضوگیری کنند و افرادی را به خرید محصول طلا از کمپانی مجاب کنند. هر بار دو طرف راست و چپ فرد به تعادل سه عضو سه عضو رسید وی مبلغ دویست و پنجاه دلار پورسانت دریافت می کند. این دریافتها با افزایش زیرشاخه ها در سمت چپ و راست فرد در صورتی که متعادل باشد ادامه خواهد داشت و در صورت فعالیت بسیار زیرشاخه ها گاهی به چندین هزار دلار خواهد رسید. اما هر چقدر هم فعالیت کند در هفته بیش از پنج هزار دلار دریافت نمی کند. موضوع بسیار وسوسه انگیز است. چرا که فقط با خرید یک محصول به قیمت حداقل چهارصدو نود دلار و پرداخت شصت دلار دیگر یعنی حدودچهارصد و هفتاد هزار تومان و در صورت شکل گیری سه عضو چپ و سه عضو راست در زیر شاخه های شما مبلغ دویست و پانزده هزار تومان پورسانت می گیرید. آن هم با چکهایی مربوط به بانک منهتاین آمریکا
اما من و حتی همسرم، وسوسه نشدیم، مخصوصا چون من هنوز تا حدود زیادی یک ایده الیست نیز هستم و آرمان هایم برایم محترم و ارزشمند هستند. از این جهت مقداری در مورد راه های تعبه شده از سوی سرمایه داری جهانی برای خروج ارز از کشورهای ضعیف و انجام نشدن و شکل نگرفتن کار و فرهنگ کار در بین آنان و تأثیر چنین کارهایی بر بازار و اقتصاد داخلی و اثر منفی آن بر تولید ناخالص داخلی و سرریز شدن پول مفت به جیب آن کمپانی که از اغراض نهانی آن چیزی نمی دانیم و شاید حتی صهیونیستی باشد و درآمدش نیز به اسراییل سرریز شود و آنگاه ما نیز شریک در جنایات آن و ... داد سخن دادم و مجموعه را از خودم مأیوس کردم. اما برایم تجربه خوبی بود و چنین فعالیت هایی را از نزدیک دیدم
همه ما از خراب بودن سیستم اقتصادی سخن می گوییم. همه ما به مدیریت بد کشورمان ایراد می گیریم. همه ما انتظار داریم کشورمان توسعه پیدا کند و از این فقر و فلاکت نجات پیدا کنیم. همه ما ... . اما درباره ی سهم خودمان کمتر فکر می کنیم. واقعا من با عضویتم در چنین مجموعه هایی چه نقشی را برای کشورم ایفا می کنم؟

Wednesday, July 28, 2004

پس از 628 روز

مؤسسه پژوهشی آینده در 9 آبان سال 81 به دستور قاضی مرتضوی پلمپ شد. در همان روز حسین قاضیان مدیر عامل آن مؤسسه و سپس عباس عبدی دستگیر شدند و به اتهام انجام نظرسنجی برای دو شرکت تحقیقاتی خارجی محاکمه و زندانی شدند. در آن محاکمه به یاد دارید که اقتدارگرایان موج سواری معرکه ای به راه انداختند و سودها کردند. درباره آن روزها و محاکمه و مؤسسه سخن بسیار دارم که بماند. اما دفتر این مؤسسه تا همین دوشنبه هفته گذشته پلمپ بود: یعنی 628 روز. البته فک پلپ نیز به سادگی انجام نشد. حدود 7 ماه یعنی 210 روز پی گیری مداوم بود و هر یکی دو روز در میان چندین تماس تلفنی با دفتر مرتضوی و دفتر پرونده های ویژه و یا هفته ای یک بار حضور در دفتر وی برای فک پلمپ. در این یک ماه اخیر مرتضوی موافقت کرده بود که بود که مؤسسه فک پلمپ شود اما مانند حکایت قیف و قیر، این بار کسی نبود که برای فک پلمپ بیاید. می گفتند هر کسی پلمپ کرده خود ش باید بیاید و وی هم ناپیدا بود. با مصیبتی یکی دیگر از کارکنان آن جا پذیرفت که کار فردی دیگر را انجام دهد
پلمپ مؤسسه در صورتی تا این زمان به طول کشید که برای خود مؤسسه هیچ حکمی صادر نشده بود. یعنی مؤسسه مجرم شناخته نشد و فقط دو نفر از اعضای آن حکم گرفتند که البته تمام بازی نیز برای خارج کردن عبدی از صحنه رقابتهای سیاسی بود که البته موفق هم شدند
وقتی روز فک پلمپ به همراه نماینده دادستانی به مؤسسه رفتم و در گشوده شد بخشی از خاطرات سالهای 75 تا 81 به سرعت از ذهنم عبور کردند. هنوز برخی از نوشته هایی که به درد آنان نمی خورد در گوشه و کنار به روی میزها و روی تابلو بود که هر کدام حکایت یک پروژه بود. گروه پژوهشی آینده یک گروه نمونه بود که از توانمندی علمی و اجرایی بسیار بالایی برخوردار بود. به جرأت می توان گفت در ایران هیچ مؤسسه ای دارای چنین توانمندی و دقت کاری نبود. اصلا همین که گالوپ پذیرفته بود این گروه کار پژوهشی اش را در ایران انجام دهد نشان از اعتبار جهانی آن داشت. اما در این وادی همه چیز خیلی زود، قبل از آن که تو بیاندیشی خشک می شود، خشکانده می شود. رشد کردن در کویر و برهوت و سپس ماندن و مؤثر بودن کار بسیار دشواری است که نمی دانم اصلا برنده ای هم دارد؟

Monday, July 26, 2004

نفس می کشیم به عاریت

بندها بیشتر خواهند شد. بندها محکم تر خواهند شد. خب! وقتی تعداد بندها بیشتر شود، محکم تر نیز خواهد شد. اما مهم این است که این بندهای متعدد در مقابل اراده ی ما چقدر توانایی دارد و ما تا کجا آن را می پذیریم. سلطه همیشه میل به گسترش و بازتولید داشته است. فرقی هم نمی کند از چه نوعی می خواهد باشد. سلطه همیشه خود را اصل می گیرد و آن که به او متمسک می شود نیز اصالت را به آن می دهد و آن را محور رفتار خود قرار می دهد. در این صورت اصالت دهنده ی به سلطه از هر ابزاری بهره می گیرد تا فقط و فقط عمر اقتدار خود را افزایش دهد. پدری که فکر می کند فقط با وجود یک پدر مقتدر در خانواده است که می توان فرزندان را تأدیب کرد و حفظ نمود، به هر رابطه و رفتار دیگری که بیاندیشد و عمل کند، ذیل همین چارچوب اقتدار خواهد بود. چارچوبی که او را پدر می خواهد و مسلط بر فرزند. در این چارچوب فرزند باید پدر را الگوی خود قرار دهد. در این چارچوب همیشه باید یک نفر باشد که حرف آخر را بزند و آن هم پدر است. نمی توان انتظار داشت که حرف آخری وجود نداشته باشد و یا بر سر آن کلنجار رفت تا حرف آخر زاده شود
ما نگاهمان به کل جامعه، همچون نگاهمان به خانواده است و چون در خانواده ناتوان از ساختن رابطه ای دیگر هستیم که در آن سلطه اصالت نداشته باشد، در جامعه نیز ناتوان تر بوده ایم. الگویمان خانواده است. برای همین از یک سو قاعده می افزاییم و بند در بند    می پیچیم و از سوی دیگر خود را نیز کمتر موفق می یابیم. آن چه در این میان نادیده گرفته می شود گوهر وجود آدمی است که       می خواهد از ته دل نفسی بکشد اما هوا چنان دم کرده است که تو نمی توانی نفس بکشی. نفس به عاریت آمد و شد می کند
 

Friday, July 23, 2004

کچلا جمع شوید تا برویم

این مطلب را حتما بخوانید
و همچنین این یکی را نیز

Thursday, July 22, 2004

بیشتر بخوانیم

اول. شبی که روزنامه متوقف شد تا 9 شب دفتر روزنامه بودم و می خواستم درباره ی توقیف وقایع اتفاقیه و توقف جمهوریت بنویسم. وقتی به خانه آمدم دیدم سیستم عامل ویندوز به هم ریخته و دستگاه ناتوان از کار کردن است. ازاین رو، نه آن شب توانستم مطلبی بنویسم و نه این چند روز
به هر صورت، وقایع به بهانه ای نامربوط توقیف شد و جمهوریت به بهانه ای نامربوط تر متوقف. اما آیا می شود جریان آزاد اطلاعات و اندیشه ورزی را محدود کرد. من نمی دانم این آقایان واقعا در کجا سیر می کنند. ذهن سنگواره ای بیش از این نمی فهمد. همان شب قبل از آن که به صبح برسد و روزنامه ها منتشر شود، دهها وبلاگ خبر توقیف را نوشتند و بعد اگر شرایط هم مهیا شود ریز ماجراها را هم خواهند نوشت، مخصوصا در مورد توقف جمهوریت که دیگر اینجا بیش از حد پایشان را دراز کرده اند
دوم. عزت اله سحابی در مراسم امسال سالگرد درگذشت پدرش گفت وقتی در یک حکومت نظم اقتصادی وجود نداشته باشد، دولت ناتوان از نظارت بر بخش های مختلف باشد، بنیادها خارج از قواعد مصوب عمل کنند، رانت خواری بیداد کند و ... به شهادت تاریخ و به گفته ی علمای علم اقتصاد آن حکومت، یک حکومت استبدادی است و بعد با برشمردن وضعیت اقتصاد ایران در مورد ایران هم نتیجه گیری کرد. اگر در مورد وضعیت قلم و توان نگارش آن و افرادی که به خاطر قلم و زبان در بند کشیده شده اند بخواهیم نتیجه بگیریم چه خواهیم گفت؟
سوم. در چنین فضایی چه می توانیم بکنیم؟ ما سالیان سال است که می خواهیم از دست دیسپوتیسم خلاص شویم، اما هر بار روح دیسپوت در قالبی دیگر حلول می کند و ما وارد دایره ی بسته ای می شویم که ناتوان تر از دوره های قبل می نماید. می توانیم بگوییم سرنوشت ما همین است و بس. به گوشه ای بنشینیم و آن را بپذیریم و زندگی خود در پیش گیریم. در مقابل می توانیم انقلابی دو آتیشه شویم و سلاح به دست گیریم و برای احقاق حقوق مردم وارد مبارزه ای بی امان شویم؟ ولی این دو راه چقدر پاسخ می گوید؟ هر دو در دایره ی جهل گرفتار هستند. اولی به دور از آگاهی است و دومی از روی آگاهی می پرد و خود را نیازمند آن نمی داند. اما وقتی خود به قدرت رسید، تنها راه را در حفظ سلاحش و نشانه رفتنش می بیند
چهارم. همین که با اصحاب قلم سخت ترین برخوردها می شود پاشنه ی آشیل خود را نشان می دهد. یعنی آن چه برای اینان گران تمام می شود، آگاهی و دانایی است. باید دایره ی آگاهی و دانایی گسترش یابد. آن هم نه لزوما به طور خاص درباره ی اخبار سیاسی و سیاسیون و عملکرد و خیانت و یا خدمتشان. بلکه آگاهی از جهان و جهان زیست های گوناگون و اندیشه های متفاوت و قواعد و هنجارهای دیگر و آداب و رسوم متنوع و به طور کلی از حیات آدمیان در خارج از این مرز و بوم و در گذشته و حتا گذشته های دور این ملت. همین که تو بتوانی شیوه های دیگر زندگی را در ابعاد دیگرش برای مردم بازگو کنی و آنان نیز فرصت شنیدن و خواندن آن را بیابند، تو موفقی. اما پیش از آن، من و تو نیز باید بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم. ببینم، آیا در طول شبانه روز به اندازه ی نشستن پای کامپیوتر کتاب می خوانیم؟

Friday, July 16, 2004

انسان حيوان شرمسار

 
از انسان تعريف‌هاي بسياري ارائه شده است. مثل اينكه بسيار هم شنيده‌ايد:‌ انسان حيوان ناطق است. اما نيچه در جايي از كتاب چنين گفت زرتشت از قول وي تعريفي ديگر از انسان مي‌دهد. با هم بخوانيم
سخن مردم را دانسته‌ام كه گفته‌اند: آيا نمي‌خواهيد زرتشت بر ما نيز همچون حيوانات بگذرد؟
بهتر آن بود كه مي‌گفتند: دانايان همچون حيوانات بر انسان مي‌گذردند. زيرا او انسان را حيواني مي‌بيند با گونه‌هايي سرخ.
از چه او را اينگونه مي‌بيند؟ سرخي گونه‌هايش نه مگر از شرمساري است
ياران، اين چيزي است كه دانا مي‌گويد: در تاريخ انسان شرم در شرم است 

Wednesday, July 14, 2004

ما كجا ايستاده‌ايم؟*

در حوزه‌ي ميراث فرهنگي درد آن جايي ماندگارتر مي‌شود كه بدانيم طي سال‌هاي گذشته چه اقدام‌هاي رسمي و غير رسمي ـ آگاهانه و يا نا‌آگاهانه ـ‌در جهت تخريب ميراث فرهنگي‌مان صورت گرفته است. به جرأت مي‌توان گفت فعاليت‌هايي كه در جهت تخريب اين ميراث عظيم فرهنگي صورت مي‌گيرد، بسيار بيشتر از فعاليت‌هايي است كه در جهت حفظ و نگهداري و مرمت آن‌ها انجام مي‌شود. اين تخريب به چند شيوه صورت گرفته است
الف ـ‌ هجوم حفاران و قاچاقچيان به محوطه و حريم اماكن، ‌آثار و تپه‌ها تاريخي. در اين زمينه اگر فقط و فقط به ماجراي جيرفت اشاره شود، دردي بر جان مي‌نشيند كه مرهمي آن را التيام نمي‌بخشد. اما چه كنيم، جيرفت فقط يك نمونه است. بيشترين تخريب نيز از سوي اين گروه صورت مي‌گيرد كه گاه متأسفانه ارادة ‌چنداني براي برخورد با‌ آنان نيز وجود ندارد
ب ـ بي‌توجهي مردم و مسؤولان به حفظ و نگهداري آثار تاريخي و فرهنگي كشور، مانند اتفاقي كه بر مسجد اليادران در اصفهان و يا كاروانسراي قاجاري در دزفول رفت و يا آن چه به احتمال بسيار بر خانه‌ي ‌سيد عبدالله بهبهاني از رهبران جنبش مشروطيت ملت ايران مي‌رود
ج ـ‌عملكرد سازمان‌هاي دولتي به بهانة احداث اماكن عمومي و نيازهاي زندگي شهري. در اين زمينه تا دلتان بخواهد نمونه وجود دارد. از باغ 1700 ساله‌ي‌ سه راه ضرابخانه‌ي تهران كه هيچ كس صدايش را در نياورد، تا تخريب حمام خسرو آقا و بافت دوران صفويه اطراف آن در اصفهان به بهانه‌ي‌ احداث خيابان حكيم، تخريب چند هكتاري بافت دوره‌ي زنديه و قاجاريه شهر شيراز با احداث خيابان بين الحرمين، از بين بردن و تسطيح تپه‌هاي عيلامي در خوزستان با قدمت چند هزار ساله‌ي قبل از ميلاد، انهدام بخش عظيمي از بافت تاريخي يزد و موارد بي‌شمار ديگر به بهانه‌ي خيابان‌كشي و تعريض اماكن عمومي و يا زيارتگاه‌ها از اين جمله است
اين وضعيت بغريج در هنگامه‌اي اتفاق مي‌افتد كه غير از اينكه تقريبا همه به اين پيشينه افتخار مي‌كنند، ‌ميراث تاريخي و فرهنگي‌مان را موجب تحكيم وحدت ملي و هويت فرهنگي جامعه و عامل اصلي ارتباطات اجتماعي و فرهنگي بين نسلي براي رسيدن به فهم مشترك از امور معرفي مي‌كنند و در فرآيند جهاني شدن عاملي مهم در حفظ و ارتقاي حافظه‌ي علمي، تاريخي و فرهنگي جامعه مي‌دانند.
اكنون ماييم و اين پشتوانه، با همه‌ي مسائل و مشكلاتي كه با خود به همراه آورده و يا ما بر آن تحميل مي‌كنيم. اگر اين ميراث براي‌مان داراي اهميت است، همه‌ي ما در قبال آن مسؤوليم و اين مسؤوليت خود را نه در سخن كه بايد در عمل نشان دهد. در اين ميان ضروري است گام‌هاي مهمي برداشته شود. مهم‌ترين گام اين است كه وجدان جمعي و افكار عمومي نسبت به اين ميراث حساس شود. اين حساسيت از يك سو موجب مي‌شود تا مردم خود نيز در حفظ اين آثار بكوشند و اين كوشش خود را در پاسداري از ميراث و گسترش گردشگري نشان مي‌دهد و از سوي ديگر موجب مي‌شود تا دست اندركاران بابرنامه‌ريزي دقيق د ر اين حوزه گام بردارند و هر آن خود را آماده‌ي پاسخگويي به پرسش‌هاي طرح شده در افكار عمومي كنند
*. بخشي از يادداشت چاپ شده در روزنامه‌ي جمهوريت/ شنبه 20 تيرماه

Sunday, July 11, 2004

زنان، پيروز ميدان هستند

مدتي است كه در خيابان‌هاي تهران به دفعات زنان و دختراني را مي‌توان مي‌ديد كه در حال دوچرخه‌سواري هستند. علي‌القاعده، دوچرخه‌سواري يا براي تفريح انجام مي‌شود و يا براي جا به جايي و به عنوان وسيله‌ي نقليه. هر دوي اين موارد را اين روزها به ديده‌ام. نه اينكه فكر كنيد در خيابان‌هاي خلوت و كوچه پس كوچه‌ها. نه! بلكه در خيابان انقلاب و بلوار كشاورز كه آمد و شد بسيار است. اصلا نمي‌خواهم بگويم اين كار خوب است يا بد است. مهم اين است كه استفاده از دوچرخه براي زنان يك حق بوده است كه آن‌ها اين حق را آهسته آهسته كسب خواهند كرد
جمهوري اسلامي در مورد زنان هميشه جلوي يك دو راهي بوده است. از يك طرف مجبور بوده كه گاهي شعارهايي بدهد كه رنگ و بوي آزادي‌خواهانه داشته است و از سوي ديگر نمي‌توانسته به لحاظ ايدئولوژيكي رفتار زنان را براي خود هضم كند و با آن به مقابله پرداخته است. اما نكته‌ي مهم در اين است كه تقريبا موفق نبوده است. تو گويي زنان بدون قيل و قال و آرام و بدون توجه به سر و صداي آقايان كار خود را كرده‌اند و در نهايت آن‌ها را به زانو درآورده‌اند. اين مبارزه‌ي مدام با به ميدان آمدن نسل جديدي كه پس از انقلاب به دنيا آمده و در مدارس حكومت اسلامي تربيت شدند، شدت گرفته ‌است. حاكمان كنوني ما، اخلاق و رفتار مورد قبول خود را از طريق كتب درسي و راديو و تلويزيون و وضع قوانين و مقررات و اعمال محدوديت‌ها به خورد نسلي داده است كه از دوران پهلوي هيچ خاطره‌ي عيني ندارد. اما اين نسل،‌ تقريبا مي‌توان گفت بدون توجه به تربيت اسلامي آنان، و گاه در تقابل با آن پرورش يافته‌اند. نه اينكه بچه‌هايي ضد دين باشند. نه! بلكه آن گونه كه خود دين را مي‌فهمند، مذهبي‌اند، نه آن گونه كه حاكمان مي‌گويند. از اين رو، در رفتار كاملا متفاوت هستند
جمهوري اسلامي از همان سال‌هاي اول انقلاب با زنان مشكل داشت و تقريبا هر سال در ماه رمضان صداي اعتراض ائمه‌ي جمعه، حتا هاشمي رفسنجاني هم درمي‌آمد كه اي خانم‌ها ماه رمضان است. مؤمنان روزه دارند. حداقل در اين ماه رعايت كنيد. حتا يادم مي‌آيد يك بار رفسنجاني در ماه رمضان زنان آرايش‌كرده را به هلو تشبيه كرد و خواست كه اين گونه نباشند و مراعات كنند. كي؟ هنوز جنگ بود. حدود سال 65. اما اين دست و پا زدن‌ها چه نتيجه‌اي داد؟ الان كه هميشه دارند اعتراض مي‌كنند. حتا اگر دلشان بخواهد كه بيش از اين كنترل كنند،‌ نخواهند توانست. مگر مانتوهاي كوتاه را توانستند جمع كنند. دست گذاشتن روي هر امري كه به رفتار اين نسل مربوط شود، يعني مواجه با ميليون‌ها آدمي كه از اين وضع ناراضي است و نارضايتي‌اش تشديد خواهد شد كه حتا اگر به ظاهر هيچ نگويد، همان‌طور كه زنان به ظاهر در اين 25 سال سكوت كرده‌اند،‌ اما در لايه‌هاي زيرين به حركت خود ادامه مي‌دهند و راه‌كارهاي دور زدن را پيدا مي‌كنند؛ همان‌طور كه در اين 25 سال پيدا كرده‌اند. يكي از دوستان مي‌گفت اگر هيچ كسي نتواند اين حكومت را به زانو در آورد، زنان اين كار را خواهند كرد،‌ يعني كرده‌اند. اينان با همه‌ي سخت‌گيري‌هايشان تسليم زنان هستند

Thursday, July 08, 2004

هجده تير فراموش نمي‌شود

هجده تير را بايد فراموش كرد. اصلا چنين روزي نبوده است. چه كسي مي‌گويد در اين روز نيروي انتظامي به همراه انصار حزب‌الله به كوي دانشگاه حمله بردد و در اين يورش عزت‌الله ابراهيم‌نژاد كشته شد و صدها نفر نيز زخمي شدند و به دوازده ساختمان آسيب رسيد؟! تا آن جا كه من مي‌دانم در دادگاه تشكيل شده فقط گم شدن يك ريش‌تراش ثابت شد كه دادگاه هم برايش حكمي عادلانه صادر كرد! بقيه‌اش خواب و خيال بود. همه‌ چيز در رؤيا اتفاق افتاد. مگر مي‌توان باور كرد پليس مردمي يك كشور به همراه جواناني كه خود را حافظان دين و انقلاب مي‌خوانند به مشتي جوان دانشجو شبانه حمله كند و با شكستن و به آتش كشيدن در اتاق آنان وحشيانه از خواب بيدارشان كنند و وقتي آن‌ها را با داد و فرياد و وحشت و در تاريكي به بيرون از ساختمان هدايت مي‌كردند، در همان راهرو ساختمان به رديف ايستاده باشند و هر كدام باتومي را به جايي از بدن آن از خواب‌پريده‌ها فرود آورند. آن جايي هم كه روي زمين مي‌افتادند لگد بود كه به سر و صورت و بدنش نثار مي‌شد. بدن‌هايي كه به روي شيشه‌خرده‌ها كشيده مي‌شد و پوتين‌هايي كه شيشه‌خرده‌ها را به بدن بچه‌ها فرو مي‌كرد. نه! نه! غير ممكن است. مگر مي‌توان باور كرد به نام يا زهرا، يا حسين و با فرياد الله اكبر اين فجايع اتفاق افتاده باشد. اين‌ها همه خواب بوده است. احتمالا ابراهيم‌نژاد هم كشته نشده است. چون دادگاهي كه پرونده‌اش را در اختيار دارد پس از پنج سال يك گام هم نتوانسته به جلو بردارد. نه اينكه فكر كنيد نخواسته قدمي بردارد بلكه ظاهرا به نظرشان هيچ چيزي اتفاق نيافتاده است. احتمالا مشتي پرونده‌سازي براي لكه‌دار كردن دامن بچه‌هاي خوب نظام بوده است.
با اين حال،‌ در هجده‌ تير همه از خواب پريدند. مگر مي‌شود هجده تير را فراموش كرد. كمي چشمتان را بماليد. هنوز باطبي در زندان است.

Tuesday, July 06, 2004

توجيه‌نامه‌ي سانسور

در فصلنامة «رواق انديشه» متعلق به مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما آمده است
در ايران بايد قوانين مربوط به نظارت و سانسور بر رسانه‌ها جدي شود، در واحدهاي درسي مربوط به رشتة حقوق واحدي به نام حقوق رسانه‌ها تأسيس شود، حوزيان نيز با بررسي جنبه‌هاي فقهي و اسلامي گامي در جهت انطباق فقه بر مقتضيات زمان بردارند
البته نويسنده قبل از اين نتيجه‌گيري دربارة پذيرفتن اصل لزوم سانسور در آمريكا، اروپا و ديگر كشورها داد سخن داده و مثال‌هايي از فيلترگذاري در اماكن عمومي مانند كتابخانه‌هاي عمومي آورده و سپس نتيجه گرفته چرا ما نه؟! حتي گفته وقتي ما بخواهيم اين كار را بكنيم مي‌گويند حقوق شهروندي به مخاطره افتاده است. در جايي هم گفته اينكه كارت‌هاي اينترنتي در دسترس اطفال و نوجوانان است ابهام حقوقي و قانوني دارد
اول اينكه معلوم است يا ترسيده بنويسد جوانان و يا خواسته جوانان را تحويل نگريد و يا تحقير كند. آوردن كلمه‌ي اطفال واقعا مسخره است. دوم اينكه كه اگر در آمريكا مثلا در كتابخانه‌هاي مدارس و يا عمومي براي اينترنت فيلتر گذاشته‌اند، به جايش در عرصه‌ي خصوصي ديگر كاري به شهروندانشان ندارند و آنا را در خلوتشان نيز كنترل نمي‌كنند. سوم اينكه معلوم است از فعاليت گسترده‌ي جوانان ايراني حسابي نگران هستند. خوشبختانه به ندرت مي‌توان ديد كه جوانان ما در فعاليت‌هاي نگارشي‌شان در اينترنت به ابتذال كشيده شده‌ باشند و اين موضوع ـ يعني فكر كردن جوان ايراني و رد و بدل اطلاعات و نظرات در اينترنت ـ‌ برايشان نگران‌كننده شده است. چهارم اينكه منتظر باشيد پس از اين توجيه‌نامه به احتمال زياد مجلس هفتم تو نخ تهيه‌ي طرح سانسور و تصويب آن مي‌رود

Friday, July 02, 2004

نيروهاي ويژه و سه فرض مردمي

مدت‌هاست كه به غير از پليس راهنمايي، در چهاراه‌هاي خيابان‌هاي تهران مي‌توان پليس نيروي انتظامي را ديد كه به ظاهر در امر رتق و فتق امور ترافيكي نقش بازي مي‌كنند. كاغذي به دست دارند و گاه شماره‌ي اتومبيل‌هاي متخلف را مي‌نويسند. سوتي به دست دارند و گاه آن را براي اتومبيل‌هاي خلاف‌كار به صدا درمي‌آورند. موتور پرشتابي دارند و گاه دو تركه به دنبال موتور خلاف‌كاري مي‌شتابند و وي را توقيف مي‌كنند. كمي به خيابان‌هاي بالاتر برويم به دنبال اتومبيل‌هاي جواناني مي‌روند كه دختر و پسري و يا دختران و پسراني در آن نشسته‌اند و آنان را متوقف مي‌كنند. در خيابان‌ها جلوي دختر و پسري را كه به نظرشان مشكوك! مي‌آيد مي‌گيرند و پرس و جو مي‌كنند و فردا نمي‌دانيم ديگر چه خواهند كرد. گرچه بهانه‌ي حضورشان مسائل ترافيكي بوده است. هنوز هيچ آماري از سوي نيروي انتظامي داده نشده است كه با حضور اين نيروهاي ويژه چه ميزان از جرايم ترافيكي كاسته شده است؟ چه ميزان از جرايم خياباني همچون موتور دزدي، كيف زني و امثالهم كاهش يافته است؟ در مقايسه با زماني كه اين گروه نبوده است چه تعداد باندها شناسايي شده و اعمال مجرمانه كنترل شده است؟‌ قاچاق دختران و زنان ايراني كه در همين خيابان‌ها شناسايي مي‌شوند و قرارها گذاشته مي‌شود،‌ به حداقل رسيده و كانون‌هاي اصلي خشكانده شده است؟ هيچ نمي‌دانيم
يكي مي‌گويد يك مشت بچه شهرستاني را كه از تهراني‌ها كينه هم به دل دارند آورده‌اند و حالا كه باتوم به كمر بسته‌اند و لباس كماندويي پوشيده‌اند تا دلشان مي‌خواهد امر و نهي مي‌كنند و چه لذتي مي‌برند. در صورتي كه همان حكومتي كه وي را به اين كار گماشته، شهر و ديار وي را محروم كرده و تهران را پروانده است. اين طوري تهراني‌ها كه مي‌توانند مسأله‌زا باشند، حسابي تحقير هم مي‌شوند.
يكي ديگر مي‌گويد اين‌ها به بهانه‌ي ترافيك آمده‌اند و فعلا هم به امور ديگر چندان كاري ندارند، اما وقتي ما به حضورشان عادت كرديم، وقتي جزئي از زندگي روزمره‌ي خياباني ما شدند،‌ آن گاه گام به گام وارد عرصه‌هاي ديگر مي‌شوند. آن گاه حضور خود را همان‌طور كه در سر چهارراه‌ها پررنگ است، در اماكن و فضاهاي ديگر پررنگ مي‌كنند و حوزه‌ي نفوذشان را گسترش خواهند داد. با توجه به اينكه در روزهاي اول فقط تذكرات ترافيكي مي‌دادند و حالا به افراد نيز تذكر مي‌دهند و حتي ديده شده جوانان را نيز دستگير مي‌كنند، اين نظريه به واقع نزديك‌تر مي‌نمايد
يكي ديگر مي‌گويد بالاخره تهران مسأله‌زا است. اين را چند سال گذشته به خوبي نشان داده است و حالا كه محافظه‌كاران در صدد تعرض بيشتر به حوزه‌هاي خصوصي زندگي مردم هستند، ممكن است تهران با مسائلي نيز مواجه شود. از اين رو، تا آوردن نيروهاي ضد شورش ممكن است دامنه‌ي برخي از فعاليت‌هاي مخالفان افزايش يابد. نيروهاي حاضر در چهارراه‌ها به سرعت قابل سازماندهي و گسيل شدن به محل آشوب هستند. اين طوري هر اتفاقي به سرعت قابل كنترل است

Thursday, July 01, 2004

جمهوريت منتشر مي‌شود

بالاخره قرار است روزنامه‌ي جمهوريت، روز يكشنبه‌ 14 تير ماه منتشر شود. الان حدود دو ماهي هست كه تحريريه‌ي آن فعاليت مي‌كند و هر روز براي خودشان صفحه مي‌بندند. البته تاحدودي اين تمرين لازم هم بوده است. از يك سو نياز به جمع‌آوري مطالب و از سوي ديگر نو بودن برخي از صفحه‌ها و تعيين حدود فعاليت آن به لحاظ عملي و موضوعي احتياج به زمان و تمرين داشت كه در اين مدت تاحدود بسياري حاصل شد. نداشتن صفحه‌ي انديشه، داشتن رويكردي اجتماعي و در نتيجه اختصاص صفحه به بسياري از موضوع‌هاي اجتماعي از ويژگي‌هاي اين روزنامه است. به عنوان مثال شما با صفحه‌هايي چون نهادهاي ديني، نهادهاي آموزشي، نهادهاي مدني، نهادهاي صنفي، اقوام ايراني، ميراث فرهنگي و محيط زيست مواجه خواهيد شد كه در طول هفته يك يا دو صفحه منتشر مي‌شوند. در تمام اين صفحه‌ها تلاش مي‌شود دو رويكرد مورد توجه قرار گيرد: اول آگاهي دادن به مردم درباره‌ي مقوله‌هاي مرتبط با موضوع صفحه و دوم حفظ نگاهي انتقادي به مسائل مرتبط با آن. در اين بين آن چه از همه بيشتر خودنمايي مي‌كند، تقويت همبستگي و هويت ملي و دوري از منازعاتي است كه به هر صورت موجب مخدوش و لطمه ديدن آن مي‌شود. اگر جمهوريت بتواند اين هدف را به خوبي حفظ كند و در جهت آن گام بردارد، فكر مي‌كنم روزنامه‌ي موفقي خواهد بود